مادربزرگم شاعر نبود

- مادربزرگم شاعر نبود . .
سواد خواندنش را هم نداشت
اما ديزی خوب بار می‌گذاشت ؛
آقاجان عاشق ديزی بود ؛ ميگفت:
ديزی‌های حاج خانم بوي زندگی می‌دهد.
مادربزرگ گونه هايش گل می‌كرد ،
با چشمانش می‌خنديد و آرام ظرف
ترشی را كنار دست آقاجان می‌كشيد . .
آقاجان مرض قند داشت ،
مادربزرگ هميشه برايش توت خشك
می‌كرد و داخل جيب هايش می‌ريخت.
كام آقاجان هميشه شيرين بود . .
مادربزرگم اسم هيچ كدام از سالن‌های
زيبايی شهر را نمی‌دانست،
چشمانش هم آبی نبود اما آقاجان
دريايی نگاهش می‌كرد ،
مادربزرگم زيبا ميشد . .
مادربزرگ پاي راه رفتن نداشت اما
دلش براي آقاجان يك نفس می‌دويد!
مادربزرگم مدام عاشق بود ؛
مادربزرگ دلِ دوست نداشتن
آقاجان را نداشت . . : )
#مهسا_گلدي_پور
دیدگاه ها (۰)

می‌خواهم درخت باشمتا اندوهم را شکوفه بزنماشک‌هایم را میوه بد...

https://wisgoon.com/asalbano.68

🍁پاییز جان!🍁 تا میتوانی زرد شو انار هایت را قرمز کن برگ ه...

‌به هر فصلے غمی هرصحنه ای انبوهِ اندوهیوطن خسته ایم پایان خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط