می زنم بر سر دیوان غزل چوب حراج

🌱🍒می زنم بر سر دیوانِ غزل ، چوب حراج
نیست وقتی به همه دردِ و غمم شعر، علاج
می فروشم غزلیاتِ خودم را به ریال !
بهتر است اینکه زنم بر سرم این سلسله تاج
کاش آنقدْر بی ارزد که خجالت نکشم 
تا مهیا شود آرامشِ یک ساحلِ عاج
مثنوی ها و ترانه و دوبیتی هم هست
حاضرم بر سر اشعار ، دهم باز خَراج 
تا به سرعت برود این همه سال آزردن؛
مفت دادم ! به اِزایش بدهیدم یک کاج
تا که در سایهٔ بی منّتش آرام شوم !
مثلِ ارغوان که شد دوای دردِ ابتهاج
هر چه جنجال و صدا بوده سر شعر بس است
بیش از اینها به سکوت محض دارم احتیاج
خسته ام از همه دنیا همه احساس دلم
خسته از آدم ناباور و دم دمی مزاج
حرف آرامش دل شد ، نکشم پای از آن
دیگرم نیست نِزاع و بحثِ بیجا و لِجاج
گوشه ای گیرم و با باقی عمرم نفسی ؛
گوش بندم به صدای دَف و شفافِ سراج
آبی و آرد و کمی آتش دل هم کافی است
تا شکم سیر شود با کمی از نانِ کُماج
شاعری هم که از این حال و هوا خسته شده! 
همچو "پونه" به حراجِ قلمش ، داده رواج🌱🍒

افسانه_احمدی_پونه
دیدگاه ها (۱)

#عکس_نوشته

#گیلان_من#پَرابیج

🍒🌱یک نفر آمد ، همه رنجِ جهانم را گرفتسردی و تاریکی از این آش...

🌱🍒از خواب خیالتکه می افتمدلمهزار راه می رودشعرممرا دست می گی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط