باران که می بارد دلتنگ میشوم

باران که می بارد دلتنگ می‌شوم
ازپشت پنجره ی باران خورده
نگاهم خیره مانده به جاده
که شاید دوباره تو را ببینم
امروز هوا عطر تو را کم دارد
کاش باران نبارد
و دلم لحظه ای آرام بگیرد
حال که نمی آیی
پناه میبرم به قلم و کاغذ سفیدم
وسیاه می‌کنم صفحه زندگی ام را
و می نویسم برای تو
از دلتنگی هایم
و ازخزان آرزوهایم
دیدگاه ها (۰)

تا هنگامی کههنوز کلماتی دارم تا عشق خود رابه تو ابراز کنم، ز...

اشعار من نوشتهایی ست حاکی از کتاب قلبم که زیر آنها را خط کشی...

ببینتو جاودانه شدی...این قلب برای تو می‌تپد،این نگاه رد آمدن...

قبول داری؟

چه دورم از نفس هایت چه از تب کردنم دوریچه بیرحمانه تن دادی ب...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

.قامت ساقه ی نحیف رویاهایمزخمیِ خزانِ تهی از عشقی ست که رفت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط