من آن ابرم که می خواهد ببارد

من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد

دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد

شبی بود و بهاری ، در من آویخت
چه آتش ها ، چه آتش ها برانگیخت

فرو خواندم به گوشش قصه ی خویش
چو باران بهاری اشک می ریخت
#اتاق_سرد_ابی
دیدگاه ها (۱)

شب فرو می افتادبه درون آمدم و پنجره ها رابستمباد با شاخه در ...

سایه ها، زیر درختان، در غروب سبز می‌گریندشاخه‌ها چشم انتظار ...

سپیده سر زد و مرغ سحر خواند سپهر تیره دامان زرافشاند شبی گف...

به خوابی دیدمش غمگین نشستهگرفته در بغل چنگی گسستهمن این چنگ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط