استاد شهریار میگه

استاد شهریار میگه :
کو نِی زن میخانه ؟بگو جان به لب آور..
تا با تبُ لب بر لب جانانه بمیرم

آن سلسه ی زلف که زُنار دلم بود
درگردنم آویز که دیوانه بمیرم

این دیر مغان ته چک ایران قدیم است
این جاست که من بی چک وچانه بمیرم

در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم
دیدگاه ها (۶)

دوش دیدم که قُدسیان سیه جامه بَرتن کُنندگفتم این چیست که غرق...

به دریا پا نهاد و تشنه بیرون شد جوانمردی نگر همت ببین غیرت ت...

کفر است به لب‌های تو هنگام مناجاتیک شهر جدا مانده‌ای از مقصد...

تا آخر بخونید تا متوجه بشید چرا حافظ از خودش تعریف میکنهآن ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط