در زندگي آموختم ...
تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد.
آموختم
گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش می شوی.
آموختم
تا با کفش کسی راه نرفتم راه رفتنش را قضاوت نکنم.
آموختم گاهی برای بودن باید محو شد.
آموختم
دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند.
آموختم
از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید ولم کنن ولی زیاد که باشم حیفم میکنن.
آموختم
برای شناخت آدمها یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم ...
دیدگاه ها (۱)

زمانش که برسد؛ خواسته‌هایت، داشته‌هایت شده‌اند و آرزوها، جزئ...

این روز ها دلم سفر میخواهد..تصور کن جاده باشه ،⁣جنگل باشه ،⁣...

زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی که همیشه ترس از ترکید...

من همین الان خدایم را صدا کردم ...نمیدانم چه میخواهی...ولی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط