روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه متوجه شد مادرش از همسای

روزی پسری از خانواده  نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست
متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟

مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند،  دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند...

"فرهنگی که باید با آب طلا نوشت"

#آشپزی #طبیعت #دخترانه
دیدگاه ها (۲)

ای کاش بودی ... گلهای زیادی پر پر شدند ...اما تو گل دیگری بو...

هرچه خدا خواست همان میشود:)!#خدا#ایران#ایرانی

شبی شاید رها کردم ...جهان پر اضطرابم را ..!.#عکس_نوشته #پای...

در بساط خستگی‌هایم به غیر از آه نیستهیچکس غیر از خودم از درد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط