اشک هایم مانند یاقوت های بی رنگی از روی صورتم پایین می لغ
اشک هایم مانند یاقوت های بی رنگی از روی صورتم پایین می لغزیدند و دردش را به جای می گذاشتند.
گاهی چشمانم از دیدن تک تک لحظاتی که از ان گذر می کرد، بسته نمی شد؛ به هنگام خواب.
لبانم گاهی سخن را در خود قورت می دادند بدون ان که بداند مانند تیغ های ریزی دهانم را پر از زخم و خون می کردند.
در اخر من ماندم با جسمی خونین و روحی تکه پاره شده!
گاهی چشمانم از دیدن تک تک لحظاتی که از ان گذر می کرد، بسته نمی شد؛ به هنگام خواب.
لبانم گاهی سخن را در خود قورت می دادند بدون ان که بداند مانند تیغ های ریزی دهانم را پر از زخم و خون می کردند.
در اخر من ماندم با جسمی خونین و روحی تکه پاره شده!
- ۱۹۵
- ۱۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط