وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
بزم تو مرا می طلبد ، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی
تا در قفس بال و پر خویش اسیرست
بیگانه ی پرواز بود مرغ هوایی
با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی
عمری ست که ما منتظر باد صباییم
تا بو که چه پیغام دهد باد صبایی
ای وای بر آن گوش که بس نغمهٔ این نای
بشنید و نشد آگه از اندیشهٔ نایی
افسوس بر آن چشم که با پرتو صد شمع
در اینه ات دید و ندانست کجایی
آواز بلندی تو و کس نشنودت باز
بیرونی ازین پرده ی تنگ شنوایی
در اینه بندان پریخانه ی چشمم
بنشین که به مهمانی دیدار خود آیی
بینی که دری از تو به روی توگشایند
هر در که براین خانه ی ایینه گشایی
چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته ست
خوش باد مرا صحبت این یار سرایی...🦋🦋
روستای لنکای عباس آباد واقعا با داشتن چنین حمام سنتی و قدیمی کهن دیاریست باصفا.
از دوران کودکی حسرت رفتن به حموم عمومی سنتی به دلم مونده بود که امروز برآورده شد.
یادش بخیر بامادربزرگ خدابیامرز که میرفتیم حموم در راه بازگشت شادی کنان میگفتیم:
گدیم حماما اولدوم شاماما یعنی رفتم حموم شدم شاماما.
شاماما اسم میوه ایست خوشبو و خوشمزه.
اما حیف من اول تایم رفتم کسی نبود مشت ومال و کیسه بکشه دراومدنی دیدم چند نفر باجناق باهم میان احوال پرسی کردیم و خوش وبش میگفتن ما هرهفته با باجناقها میاییم.
یاخودم گفتم خدایا کی منم هم دوماد دار میشم باهاشون بیام اینجور جاها😉😍
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
بزم تو مرا می طلبد ، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی
تا در قفس بال و پر خویش اسیرست
بیگانه ی پرواز بود مرغ هوایی
با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی
عمری ست که ما منتظر باد صباییم
تا بو که چه پیغام دهد باد صبایی
ای وای بر آن گوش که بس نغمهٔ این نای
بشنید و نشد آگه از اندیشهٔ نایی
افسوس بر آن چشم که با پرتو صد شمع
در اینه ات دید و ندانست کجایی
آواز بلندی تو و کس نشنودت باز
بیرونی ازین پرده ی تنگ شنوایی
در اینه بندان پریخانه ی چشمم
بنشین که به مهمانی دیدار خود آیی
بینی که دری از تو به روی توگشایند
هر در که براین خانه ی ایینه گشایی
چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته ست
خوش باد مرا صحبت این یار سرایی...🦋🦋
روستای لنکای عباس آباد واقعا با داشتن چنین حمام سنتی و قدیمی کهن دیاریست باصفا.
از دوران کودکی حسرت رفتن به حموم عمومی سنتی به دلم مونده بود که امروز برآورده شد.
یادش بخیر بامادربزرگ خدابیامرز که میرفتیم حموم در راه بازگشت شادی کنان میگفتیم:
گدیم حماما اولدوم شاماما یعنی رفتم حموم شدم شاماما.
شاماما اسم میوه ایست خوشبو و خوشمزه.
اما حیف من اول تایم رفتم کسی نبود مشت ومال و کیسه بکشه دراومدنی دیدم چند نفر باجناق باهم میان احوال پرسی کردیم و خوش وبش میگفتن ما هرهفته با باجناقها میاییم.
یاخودم گفتم خدایا کی منم هم دوماد دار میشم باهاشون بیام اینجور جاها😉😍
- ۲.۴k
- ۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط