از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
بیزارم از. خموشی تقویم روی میز
از دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و‌بی آمید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام 😔😔😔
دیدگاه ها (۰)

گاه باید ز نیاز دل خود فاصله ی برگیرم وز دغدغه ها به کناری ب...

تو می‌گذریزمان میگذرد چه میشه کرد با دلی که توان از تو گذشتن...

وقتی سرما کشیدم تا دم صبح دیگه فردا شد اتیشم نمی‌خوام وقتی د...

کاش میشد گاه گاهی درد دل ها را نوشت حرف های تلخ قلب مست و شی...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

﴿ برده ﴾part 1بزار حقیقتی رو برات روشن کنم توی که فکر می‌کنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط