یک لحظه مکث کرد، نفس عمیقی کشید، انگار که بخواد تمام حرفهای نگفتهاش رو توی اون دم و بازدم خلاصه کنه.
نگاهش رو به زمین دوخت و آرام گفت: «میدونی... دوست داشتن خیلی وقتا قشنگه، اما همیشه امن نیست.»
کمی سکوت کرد، بعد ادامه داد: «آدم وقتی زیادی کسی رو دوست داشته باشه، یه جایی از خودش تهی میشه.»
انگار که همهی دلش رو بخشیده باشه، بیهیچ سهمی برای خودش.
صدای لرزونش شکست: «اونوقت ضربهای میخوره که هیچ مرهمی درستش نمیکنه.»
چشمهاشو بست، لبخند تلخی زد و گفت: «و بدترین قسمت اینه... کسی که دوستش داشتی، حتی نمیفهمه چه بلایی سرت اومده.»
سکوت دوباره حاکم شد، سنگینتر از همهی کلمهها....
.
.
.
#سریال_شغال #امیرحسین_فتحی #عشق_یکطرفه #غم
نگاهش رو به زمین دوخت و آرام گفت: «میدونی... دوست داشتن خیلی وقتا قشنگه، اما همیشه امن نیست.»
کمی سکوت کرد، بعد ادامه داد: «آدم وقتی زیادی کسی رو دوست داشته باشه، یه جایی از خودش تهی میشه.»
انگار که همهی دلش رو بخشیده باشه، بیهیچ سهمی برای خودش.
صدای لرزونش شکست: «اونوقت ضربهای میخوره که هیچ مرهمی درستش نمیکنه.»
چشمهاشو بست، لبخند تلخی زد و گفت: «و بدترین قسمت اینه... کسی که دوستش داشتی، حتی نمیفهمه چه بلایی سرت اومده.»
سکوت دوباره حاکم شد، سنگینتر از همهی کلمهها....
.
.
.
#سریال_شغال #امیرحسین_فتحی #عشق_یکطرفه #غم
- ۱.۵k
- ۲۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط