این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

از سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم

#فاضل_نظری

#خاصترین
دیدگاه ها (۲)

ز سرگذشت چمن، دل به درد می آیدببند پنجره را باد سرد می آید!د...

کاش یوسف اندکی کمتر خودآزاری کندتا زلیخا از گناهش پرده بردار...

اسیرِ بندِ قفس را حصار خواهد کشتولی اسیرِ تو را انتظار خواهد...

دلم بهانه نگیرد بگوچه کارکند؟چگونه بی تو مرا گرم روزگار کندچ...

"صحنهٔ ناگهانی"هوای صخره ناگهان سنگین شد... گویی اکسیژن داشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط