عاشقانه های شبنم
تنم در اضطرار درد می پیچد به خود تب را
از این آتش بجانی ها به لب آورده ای جانم
بیا ای گل که پرپر شد جوانی ریخت آمالم
به هر خشتی که می بینی غبار غم نمایانم
تهی دستم ولی ،از آبرومندانِ این شهرم
به پیش چشم این مردم سخی و اهل احسانم
به دشت قائناتِ گونه ی من زعفران ها رُست
اگر چه زرد و پژمرده پر از ذوق بهارانم
همینکه حرف رفتن میزنی ، یخ می زند خونم
ببین بی هُرمِ آغوشت لبالب از زمستانم
چو گیسوی رها رفتم به دوش باد بی پروا
به آنجایی که جز غم نیست تا گیرد به سامانم
سرم مثل بنفشه خم به روی زانوی غربت
من از شرم نگاه تو همی سر در گریبانم
از این آتش بجانی ها به لب آورده ای جانم
بیا ای گل که پرپر شد جوانی ریخت آمالم
به هر خشتی که می بینی غبار غم نمایانم
تهی دستم ولی ،از آبرومندانِ این شهرم
به پیش چشم این مردم سخی و اهل احسانم
به دشت قائناتِ گونه ی من زعفران ها رُست
اگر چه زرد و پژمرده پر از ذوق بهارانم
همینکه حرف رفتن میزنی ، یخ می زند خونم
ببین بی هُرمِ آغوشت لبالب از زمستانم
چو گیسوی رها رفتم به دوش باد بی پروا
به آنجایی که جز غم نیست تا گیرد به سامانم
سرم مثل بنفشه خم به روی زانوی غربت
من از شرم نگاه تو همی سر در گریبانم
- ۴.۶k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط