تو نیستی و من تا جنون
تا مرزِ نبودن تا رها شدن از هر چه که رنگ هوشیار ی دارد
تا سقوط تنها یک قدم فاصله دارم
تو نیستی و من دلگیر از کسانی که بی خبر میمیرند 
بی خبر میمیرم مثلِ غریبی که دل به هیچ آشنائی ندارد 
با خودم به هم میزنم مثلِ مسافری که یقینی به رسیدن ندارد فاتحه ی هر چیزِ آبادی را خوانده ام
تو نیستی و من به هوایِ تو
سر میزنم به تک تکِ مسافر خانه های این شهر
احساس میکنم
همه غریبه ها بویی از تو دارند
راحت ترین راه را تو انتخاب کردی
نبودن
کوتاهترین راه را من ..
دیدگاه ها (۰)

وقتایی که بهت خیره میشم میفهمم تو از جنس این آدما نیستی، منی...

ای پرنده مهاجر،سفرت سلامت اما...به کجا میری عزیزم،قفسه تموم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط