از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان، وین راه بی نهایت

در زلف چون کمندش، ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی، بی جرم و بی جنایت
دیدگاه ها (۶)

دستم را بگیر همه باور من رخ دیگر من که میان دلم پنهانی . ت...

ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن بنگر که سنگ بودن به کجا...

برای با تو بودنم راه ستاره رفته ام هر سفر ثانیه را من به شم...

آبی که از این دیده چو خون می ریزد خونیست بیا ببین که چون می...

جهان و کارِ جهان جمله هیچ بَر هیچ است هزار بار من این نکته ...

# رز _ سیاه PART _ 52 « تارا» ساعتای ۹ بود که تهیانگ برام غ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط