🍂پاییز خیلی عجیبه
انگار فصل عاقلا نیست!!
هر جزئش یهو دستتو میگیره و با خودش میبره…
رنگهاش، بوهاش، نسیمش، سرما و گرماش، کوتاهی روزاش، دراز شدن شبهاش…
همه چیزهایی که فصلهای دیگه فقط یک «چیز» هستن با یک اسم، توی پاییز لباس خدمت میپوشن و میشن سرباز پاییز.
دیگه پنجره همون پنجره همیشگی نیست
اتاق، همون اتاق نیست
ساعت روی دیوار رفتارش عجیب میشه
حتی لباسها رو که از توی کمد درمیاری، یه شور و حال دیگهای دارن
فصل پاییز اومده که فاصل اونایی باشه که زندگی میکنن، از اونایی که فقط زندهان.
پاییز بهت فرصت فکر کردن میده
فرصت دوباره نگاه کردن به جریان زندگی
فرصت ساختن مصرع و بیت از واژه واژهی حیات
روح پاییز مثل یک نسیم سرد، از لای پالتوی ضخیم روزمرگیت رد میشه و موج میندازه به احساساتت
صدات میکنه
آروم و عمیق
با هر چیزی، به هر بهانهای…
غروب پاییزی رو به یاد بیار که رو ایوون روی صندلی نشستی و درسهای فرداتو میخونی…
یهو چشمت میفته به یه گلبرگ خشک وسط کتابت
یا حتی نه… یه برگ از درخت که رقص کنان میاد و میفته جلوی پات
و دیگه اونجا نیستی
سیل خاطرات و احساسات گذشته هجوم میارن و یه عالمه چیز به یادت میارن
تو رو به عقب میبرن
عقب و عقبتر
و ناگهان با در رفتن پایههای صندلی و افتادن به پشت، به حال برمیگردی!
چند بار تا حالا اینجوری سقوط کردین؟!
انگار فصل عاقلا نیست!!
هر جزئش یهو دستتو میگیره و با خودش میبره…
رنگهاش، بوهاش، نسیمش، سرما و گرماش، کوتاهی روزاش، دراز شدن شبهاش…
همه چیزهایی که فصلهای دیگه فقط یک «چیز» هستن با یک اسم، توی پاییز لباس خدمت میپوشن و میشن سرباز پاییز.
دیگه پنجره همون پنجره همیشگی نیست
اتاق، همون اتاق نیست
ساعت روی دیوار رفتارش عجیب میشه
حتی لباسها رو که از توی کمد درمیاری، یه شور و حال دیگهای دارن
فصل پاییز اومده که فاصل اونایی باشه که زندگی میکنن، از اونایی که فقط زندهان.
پاییز بهت فرصت فکر کردن میده
فرصت دوباره نگاه کردن به جریان زندگی
فرصت ساختن مصرع و بیت از واژه واژهی حیات
روح پاییز مثل یک نسیم سرد، از لای پالتوی ضخیم روزمرگیت رد میشه و موج میندازه به احساساتت
صدات میکنه
آروم و عمیق
با هر چیزی، به هر بهانهای…
غروب پاییزی رو به یاد بیار که رو ایوون روی صندلی نشستی و درسهای فرداتو میخونی…
یهو چشمت میفته به یه گلبرگ خشک وسط کتابت
یا حتی نه… یه برگ از درخت که رقص کنان میاد و میفته جلوی پات
و دیگه اونجا نیستی
سیل خاطرات و احساسات گذشته هجوم میارن و یه عالمه چیز به یادت میارن
تو رو به عقب میبرن
عقب و عقبتر
و ناگهان با در رفتن پایههای صندلی و افتادن به پشت، به حال برمیگردی!
چند بار تا حالا اینجوری سقوط کردین؟!
- ۷.۰k
- ۳۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط