Psycho killerقاتل روانی
Psycho killer(قاتل روانی)
Part 33
لمبرت (اشپز یتیم خانه) : خانم سوفیا ..... خانم سوفیا شما کجایید ...... شما اونجا چیکار می کنید
سوفیا زنی شر رو شیطون بود و هیچگاه اروم و قرار نداشت همه تو یتیم خونه اونو دوست داشتن فرد بیش از حد مهربونی بود و لمبرت همیشه از دست این شیطون بازیاش کلی حرص میخورد و همش نصیحتش میکرد
از وقتی مدیر شده بود باید سرسنگین تر برخورد میکرد اما کو گوش شنوا .....
البته سوفیا هم یتیم بود توسط لمبرت بزرگ شده بود برای همین بچه های یتیم و بی سرپرست خیلی دوست داشت و براشون هر کاری میکرد تا اونا ذره ای کمبود نداشته باشن برعکس خودش.......
لمبرت : سوفیا...... سوفیا....... از اونجا بیا پایین خطرناکه
سوفیا : خانم لمبرت بزار سقف درست کنم چشم الان میام پایین
سوفیا بعد از درست کردن سقف که باقی مونده اثار حادثه طوفان بود پایین اومد و روبه لمبرت کرد و گفت
سوفیا : اتفاقی افتاده
لمبرت : اره یک بچه جدید اومده ..... بعدشم ماجرای اشناییش با پسرکوچولو برای سوفیا تعریف کرد و سپس هردو راهی اشپزخونه شدن
سوفیا هنگامی که در رو باز کرد با دیدن اون پسر کوچولو مات و مبهوت شد پسری با موهای طلایی زیبا ، چشمانی کهربایی رنگ ، ل*بای قلوه ای و برجسته ، صورتی سفید و توپولو البته با کمی گرد و غبار بر روی لپای کوچولوش
سوفیا با دیدن این صحنه تکخنده ای کرد به سمت پسر کوچولو رفت بر روی زانوهایش نشست تا هم قد پسر کوچولو شود سپس با استفاده از دستمالی که داشت گرد و غبار لپای پسر پاک کرد و گفت
سوفیا : خب این اقا کوچولو جنتلمن نمیخواد خودشو معرفی کنه
پسر کوچولو با دیدن مهربونی و نوازش های گرم سوفیا شروع به حرف زدن کرد
جیمین : خانم مهربونه اسمم جیمینه در ضمن من کوچولو نیستم
سوفیا به کیوتی بودن بیش از حد جیمین خنده ای کرد و گفت
سوفیا : جیمین اقای جنتلمن ........ خب اینجا چیکار میکنی از سر و وضعت معلومه گم شدی باهام بیا میبرمت پیش پلیس تا والدینت پیدا کنن
سوفیا همین که میخواست دست جیمین بگیرد و راهی اداره پلیس بشه با حرفی که جیمین زد سرجاش ایستاد
جیمین : مامان و بابام .....هق....اونا....هق...... مردن ...
ادامه دارد ........
Part 33
لمبرت (اشپز یتیم خانه) : خانم سوفیا ..... خانم سوفیا شما کجایید ...... شما اونجا چیکار می کنید
سوفیا زنی شر رو شیطون بود و هیچگاه اروم و قرار نداشت همه تو یتیم خونه اونو دوست داشتن فرد بیش از حد مهربونی بود و لمبرت همیشه از دست این شیطون بازیاش کلی حرص میخورد و همش نصیحتش میکرد
از وقتی مدیر شده بود باید سرسنگین تر برخورد میکرد اما کو گوش شنوا .....
البته سوفیا هم یتیم بود توسط لمبرت بزرگ شده بود برای همین بچه های یتیم و بی سرپرست خیلی دوست داشت و براشون هر کاری میکرد تا اونا ذره ای کمبود نداشته باشن برعکس خودش.......
لمبرت : سوفیا...... سوفیا....... از اونجا بیا پایین خطرناکه
سوفیا : خانم لمبرت بزار سقف درست کنم چشم الان میام پایین
سوفیا بعد از درست کردن سقف که باقی مونده اثار حادثه طوفان بود پایین اومد و روبه لمبرت کرد و گفت
سوفیا : اتفاقی افتاده
لمبرت : اره یک بچه جدید اومده ..... بعدشم ماجرای اشناییش با پسرکوچولو برای سوفیا تعریف کرد و سپس هردو راهی اشپزخونه شدن
سوفیا هنگامی که در رو باز کرد با دیدن اون پسر کوچولو مات و مبهوت شد پسری با موهای طلایی زیبا ، چشمانی کهربایی رنگ ، ل*بای قلوه ای و برجسته ، صورتی سفید و توپولو البته با کمی گرد و غبار بر روی لپای کوچولوش
سوفیا با دیدن این صحنه تکخنده ای کرد به سمت پسر کوچولو رفت بر روی زانوهایش نشست تا هم قد پسر کوچولو شود سپس با استفاده از دستمالی که داشت گرد و غبار لپای پسر پاک کرد و گفت
سوفیا : خب این اقا کوچولو جنتلمن نمیخواد خودشو معرفی کنه
پسر کوچولو با دیدن مهربونی و نوازش های گرم سوفیا شروع به حرف زدن کرد
جیمین : خانم مهربونه اسمم جیمینه در ضمن من کوچولو نیستم
سوفیا به کیوتی بودن بیش از حد جیمین خنده ای کرد و گفت
سوفیا : جیمین اقای جنتلمن ........ خب اینجا چیکار میکنی از سر و وضعت معلومه گم شدی باهام بیا میبرمت پیش پلیس تا والدینت پیدا کنن
سوفیا همین که میخواست دست جیمین بگیرد و راهی اداره پلیس بشه با حرفی که جیمین زد سرجاش ایستاد
جیمین : مامان و بابام .....هق....اونا....هق...... مردن ...
ادامه دارد ........
- ۱۱.۵k
- ۲۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط