طناب را به گردنم انداختند

طناب را به گردنم انداختند .

گفتند : آخرین آرزویت ؟

گفتم : دیدن عشقم

گفتند : خسته است ،

تا صبح برایت طناب بافته . . .
دیدگاه ها (۲)

‌گذشت دو حالت داره ...یا اینکهدوسش داری و از اشتباهش میگذری ...

خدایـــــا مراقــبش باش مــراقب آنڪہبـــــا او عجــیب ترین ح...

تنهایی ام را به کافه می برممی نشینم پشت میز همیشگیکافه چی می...

دڸ اگر نذر حسیـــڹ است، خریـدڹ دارداشڪ اگرماڸ حسیڹ است ،ڪه ر...

در مسلخ عشق؛ جز نکو را نکشند»خدا رحمتت کنه آقای محمد کاسبی؛ ...

🔴کلید چرخید!📰کیهان در ستون گفت‌وشنود خود نوشت:🔹گفت: به این ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط