عشقیانفرت
#عشقیانفرت
#پارت3
بابا چی شدههه_!
سلام من آقای رحیم زاده هستم آماده ای بریم_
حرف آخرشو با نیشخند گفت و از قیافش معلوم بود آدم های مافیا بودن با جدیت گفتم
نه من با شما هیچ جا نمیام_
پدرت تو قمار باخته مجبوری بیای_
بابا_دخترم تو قمار به این اقا باختم اون گفت چیزی که برات با ارزشه رو میخوام و گفت تک دخترتو بهم بده_
ب بابا ..ممگه من اسباب بازی دست شمامم هاا!_
یعنی چی منو فروختی من چه گناهی کردم
تو اخه چجور پدری هستی ، ای کاش مامانم الان اینجا بودد
خواستم حرف بزنم که دستمو دو تا بادیگارد گرفتن منو کشون کشون داشتن میبردن و من هی تقلا میکردم با گریه گفتم
بابا هیچ وقت نمیبخشمت از بچگی منو اذیت کردی الانم منو میفروشی ،،،باااااباااا _!
بعد منو سوار ماشین کردن و از شدت گریه دیگه خفه شدم و نتونستم حرف بزنم
بعد ۲۰ مین ماشین جلوی یه عمارت وایستادا این ههمون عمارت بود!!
از شدت تعجب چشمام ۴ تا شد ، چیزی نگذشت که منو از ماشین اوردن پایین طوری منو هل دادن که نزدیک بود با سر برم تو در
هووی چیکار میکنی_!
این عمارت ....
#پارت3
بابا چی شدههه_!
سلام من آقای رحیم زاده هستم آماده ای بریم_
حرف آخرشو با نیشخند گفت و از قیافش معلوم بود آدم های مافیا بودن با جدیت گفتم
نه من با شما هیچ جا نمیام_
پدرت تو قمار باخته مجبوری بیای_
بابا_دخترم تو قمار به این اقا باختم اون گفت چیزی که برات با ارزشه رو میخوام و گفت تک دخترتو بهم بده_
ب بابا ..ممگه من اسباب بازی دست شمامم هاا!_
یعنی چی منو فروختی من چه گناهی کردم
تو اخه چجور پدری هستی ، ای کاش مامانم الان اینجا بودد
خواستم حرف بزنم که دستمو دو تا بادیگارد گرفتن منو کشون کشون داشتن میبردن و من هی تقلا میکردم با گریه گفتم
بابا هیچ وقت نمیبخشمت از بچگی منو اذیت کردی الانم منو میفروشی ،،،باااااباااا _!
بعد منو سوار ماشین کردن و از شدت گریه دیگه خفه شدم و نتونستم حرف بزنم
بعد ۲۰ مین ماشین جلوی یه عمارت وایستادا این ههمون عمارت بود!!
از شدت تعجب چشمام ۴ تا شد ، چیزی نگذشت که منو از ماشین اوردن پایین طوری منو هل دادن که نزدیک بود با سر برم تو در
هووی چیکار میکنی_!
این عمارت ....
- ۱.۰k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط