خار خندید و به گل گفت سلام

خار خندید و به گل گفت سلام

و جوابی نشنید

خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت

گل چه زیبا شده بود

دست بی رحمی نزدیک امد

گل سراسیمه ز وحشت

افسرد

لیک ان خار در ان دست خزید

و گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید

خار با شبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت سلام

گل اگر خار نداشت

دل اگر بی غم بود

اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود

زندگی عشق اسارت قهر و اشتی

همه بی معنا بود
دیدگاه ها (۱)

دور و بر من پر است ازکاغذ های مچاله ای کههر کدام خاطره ایدرد...

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر استبی قرارم کرده و گفته صبور...

نجوا گلیلاک قرمز زده😇 😘 😘 😘

مبارکشون باشه😆 😆 😆

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط