سوار تاکسی شدم

سوار تاکسی شدم...
نمیدونم چرا اون روز بیشتر از روزای دیگه دلتنگش شده بودم...
بغض داشت خفم میکرد...
شیشه رو دادم پایین و خیره شدم به خیابون...
با این که کلی مسافر کنار خیابون وایساده بودن واسم تعجب داشت راننده هیچکسی رو سوار نمیکرد...
یکم دیکه که گذشت گفت جوون دلتنگی؟؟؟
گفتم شما از کجا فهمیدی
گفت آدم دلتنگ فقط خیسی بارون تو صورتش را نمیفهمه...
ای وای یه دفعه به خودم اومدم دیدم بارون باریده و صورتم خیس شده...
جوون غصه نخور انقدر آدما میان و میرن تو زندگیت
گفتم آره اتفاقا خیلیا اومدن و رفتن‌‌‌...
بغضم ترکید و گفتم اما...
راننده گفت میدونم اما هیچ کی اون نشد
گفتم شما که میدونی واسه چی پس میگی غصه نخور...
گفت نمیخواستم بغضت بترکه...
اما حالا که ترکید گوش کن
عکس یه دختر بچه جلو ماشینش بود نشونم داد گفت این عروسک رو میبینی دخترمه...
متاهلم دخترم پنج سالشه...
هشت سال از اون ماجرا میگذره
خیلیا رفتن و اومدن
خیلی منو عذاب داد
جوونیم رو ازم گرفت
آیندمو نابود کرد
واسه فراموش کردنش رفتم با کسی که دوسش نداشتم ازدواج کردم
اما...
اما...
اما دلم پر میزنه واسه این که یه بار کنار خیابون وایساده باشه و سوارش کنم و از آینه فقط خیره بشم نگاهش کنم...
جوون خیلی مونده تا بفهمی آدم هیچوقت به اون چیزی که دوست داره نمیرسه
خیلی مونده تا بفهمی یه چیزایی تو دنیا تا آخر عمر فقط حسرتش به دلت میمونه...
جوون آخر مسیره...
پیاده نمیشی؟؟؟ 😔 😢 💔

#زهرا
#عاشقتم_عشقم
#دلم_تنگه_برات😢
دیدگاه ها (۶)

میگم جانم...از بعد اون روز که ماشین بابا دستم بود و داشتم می...

سرشو گذاشت روی شونه هام . منم بدنمو یکم شل کردم تا شونه ی ا...

نه، اشتباه نمیدیدمگرچه هی پلک زدم که ای چشمان لامصبدارید اشت...

شبیه بهار بودغافلگیرت میکردبی مقدمه تو را بوسه میزد در شلوغ ...

یه آرمی تعریف کرده که یه راننده تاکسی براش یه داستان جالب و ...

📍 پارت ۲: نگاه از پشت شیشه📍 ویو: جونگ‌کوک 📍 حس غالب: «اخراج...

جیمین فیک زندگی پارت ۲۳#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط