پیرمردی هر روز تومحله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با

پیرمردی هر روز تومحله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد؛

روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش.

پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟

پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان.

پسرک گفت: پس دوست خدایید؛ چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم... '
.
.
"دوست خـــــ❤ ️ــــــدا بودن سخت نیست"
دیدگاه ها (۲)

خسته از اون که تو میخوای باشی و من خودشم😎 ✌

گاهی خوابت را می‌بینمبی‌صدابی‌تصویرمثلِ ماهی در آب‌های تاریک...

خودکاری که نمی نویسدفندکی که روشن نمی شودو آدمی که قدم می زن...

من زمستان زاده ام از سوز میترسانیم😏

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط