part

#part_9
#رها
کلم تو گوشیم بود داشتم پابجی بازی میکردم که نازی کنارم نشست
اون پسره نچسبم رو به روم نشست
نازی-چرا تنها نشستی؟
رها-حوصله اون تو مخا رو ندارم
طاها-پس چطور حوصله خودتو داری؟تو که از همه تو مخ تری؟
چپ چپ نگاهش کردم که مثل بز زل زد بهم
رها-قطعا از تو بهترم پس اگه االن دارم وجود تورو تحمل میکنم صد در صد میتونم خومو تحمل کنم
خواست جوابمو بده که نازی پرید وسط بحثمون
نازی-یه امروزو دهناتونو میبندید یا خودم ببندمشون
منو طاها هم زمان برگشتیم سمتش
طاها و رها-ببند گلم
نازی-بی تر بیتا
انگشت وسطمو اوردم باال و بهش نشون دادم
اونم دهنشو بست و حرفی نزد
زل زدم به اون گاو که داشت به یه دختره نگاه میکرد
خاک بر سر هیزت کنن یه امشب که جمع خانوادگیه رو دیگه خودتو جمع کن
طاها پسر دوست مامانم بود
که از همون لحظه اول که دیدمش حس کردم دشمن قسم خوردمه
یه سال ازم کوچیکتر بود ولی المصب زبونش دو برابر قد من بود
قیافش بعد نبود البته به نظر من که شبیه میمون بود نازی میگفت خوشگله
نگاهم به طاها بود که دیدم پاشد رفت سمت
نیلی دختر عمم
اه چندش بد سلیقه بهتر از این نبود آخه؟
اصال به من چه هر دوشون گوه اخالق و شبیه میمونن خیلیم به هم میان
#شکلات_تلخ
دیدگاه ها (۰)

#part_10 آخرای مهمونی بود همه دیگه داشتن بساتشون جمع میکردن ...

#part_11 کولمو انداختم رو دوشم از تو جاکفشی بوتامو برداشتم ...

#part_8 پوکر خیره شده بودم به دیوار رو به روم اخه به اینم م...

#part_7 #رها همون موقع وسط دعوای منو بابا در باز شد و مامان ...

پارت : ۲۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط