part
part⁸
ویو آنیا*
بعد از پنج مین از هم جدا شدیم
نفس نفس میزدیم
دامیان با چشایی که میدرخشید گفت
دامیان: دیگه کسی جز من حق بوسیدنتو نداره حق لمس کردنت
هیچی
تو .. فقط .. سهم .. منی!
آنیا: م..منو..جک با همیم
دامیان خشکش زد
سر جاش موند
دستش و از رو دور کمرم بیشتر فشار داد و
کنار صورتم با استرس لب زد
دامیان: داری دروغ میگی ، میدونم دروغ میگی
آنیا: نه..
دینگ دینگ
زنگ کلاسا خورد
مدیر: بچه ها لطفاً به کلاسا برید
کلاسا تا دقایق دیگر اغاز خواهند شد
ویو راوی*
آنیا به سمت دامیان برگشت و گفت
آنیا: من میرم سر کلاس
و بعد سرشو انداخت پایین به راهرو که رسید
موهاشو مرتب کرد
رفت داخل کلاس
سر جاش نشست
آنیا*
امروز بکی نیومده بود
نمیدونم چجوری صبر کنم تا براش راجب همچی بگم
همینجوری که نشسته بود
یهو دید دامیان اومد و کنارش نشست
ویو آنیا*
دامیان اومد کنارم نشست
سرمو آوردم بالا و بهش نگاه کردم
و دوباره سرمو انداختم پایین
شروع کردم به خوندن کتابم
که دامیان چونمو گرفت و سرمو سمت خودش چرخوند
و لب زد
دامیان: از من قایم نشو فورجر
به چشماش نگاه کردم
ناخواسته ذهنش و خوندم که با این مواجه شدم
ذهن دامیان*
نمیدونم اون جک عوضی باهات چیکار کرده
اما هرچی که شده
هرکاری میکنم
تا بفهمم
کاری میکنم مال من بشی
.
آنیا توی فکرش: پسر رئیس خیلی عجیبی(-.-)
آنیا: ازت قایم نمیشم دامیان .. فقط من دیگه با جکم
پس تمومش کن
و دوباره آنیا سرشو انداخت پایین
ویو دامیان*
تو کل کلاس هیچی از درس نفهمیدم
همش به آنیا و جک فکر کردم
اینکه
چیشده
نمیدونم
تصمیم گرفتم این زنگ دنبال آنیا و جک به صورت
اروم برم
تا بفهمم چیشده
زنگ که خورد آنیا وسایلش و جمع کرد
منم وسایلمو جمع کردم
و به بچه ها پیام دادم
(داخل گروه چت)
دامیان: بچه ها حقیقتش یه اتفاقی افتاده که راجبش باید بهتون بگم
ولی الان این زنگ میخوام جاسوسی
آنیا و جک و بکنم
بهتون نیاز دارم
وقتی که رفیقام پیامارو خوندن
اومدم پیشم
کلاس خالی شد
منو آنیا و بچه ها مونده بودیم
جک وارد شد و به آنیا سلام کرد
بعد اومد کناره میز آنیا و لب زد
جک: بیب بریم؟
کفری شدم به چه حقی آنیا رو بیب صدا میکنم
همینجوری که گوش میدادم
میخواستم بهش بخندم که صدای انیا اومد و ساکت شدم
آنیا: اوم موافقم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خسته نباشیدددد
پارتارو احتمالا از این به بعد کوتاه تر بنویسم چون باید موضوع پارتای بعد کمتر میشه
خب بچه هاااا
مرسی که خوندینن
ویو آنیا*
بعد از پنج مین از هم جدا شدیم
نفس نفس میزدیم
دامیان با چشایی که میدرخشید گفت
دامیان: دیگه کسی جز من حق بوسیدنتو نداره حق لمس کردنت
هیچی
تو .. فقط .. سهم .. منی!
آنیا: م..منو..جک با همیم
دامیان خشکش زد
سر جاش موند
دستش و از رو دور کمرم بیشتر فشار داد و
کنار صورتم با استرس لب زد
دامیان: داری دروغ میگی ، میدونم دروغ میگی
آنیا: نه..
دینگ دینگ
زنگ کلاسا خورد
مدیر: بچه ها لطفاً به کلاسا برید
کلاسا تا دقایق دیگر اغاز خواهند شد
ویو راوی*
آنیا به سمت دامیان برگشت و گفت
آنیا: من میرم سر کلاس
و بعد سرشو انداخت پایین به راهرو که رسید
موهاشو مرتب کرد
رفت داخل کلاس
سر جاش نشست
آنیا*
امروز بکی نیومده بود
نمیدونم چجوری صبر کنم تا براش راجب همچی بگم
همینجوری که نشسته بود
یهو دید دامیان اومد و کنارش نشست
ویو آنیا*
دامیان اومد کنارم نشست
سرمو آوردم بالا و بهش نگاه کردم
و دوباره سرمو انداختم پایین
شروع کردم به خوندن کتابم
که دامیان چونمو گرفت و سرمو سمت خودش چرخوند
و لب زد
دامیان: از من قایم نشو فورجر
به چشماش نگاه کردم
ناخواسته ذهنش و خوندم که با این مواجه شدم
ذهن دامیان*
نمیدونم اون جک عوضی باهات چیکار کرده
اما هرچی که شده
هرکاری میکنم
تا بفهمم
کاری میکنم مال من بشی
.
آنیا توی فکرش: پسر رئیس خیلی عجیبی(-.-)
آنیا: ازت قایم نمیشم دامیان .. فقط من دیگه با جکم
پس تمومش کن
و دوباره آنیا سرشو انداخت پایین
ویو دامیان*
تو کل کلاس هیچی از درس نفهمیدم
همش به آنیا و جک فکر کردم
اینکه
چیشده
نمیدونم
تصمیم گرفتم این زنگ دنبال آنیا و جک به صورت
اروم برم
تا بفهمم چیشده
زنگ که خورد آنیا وسایلش و جمع کرد
منم وسایلمو جمع کردم
و به بچه ها پیام دادم
(داخل گروه چت)
دامیان: بچه ها حقیقتش یه اتفاقی افتاده که راجبش باید بهتون بگم
ولی الان این زنگ میخوام جاسوسی
آنیا و جک و بکنم
بهتون نیاز دارم
وقتی که رفیقام پیامارو خوندن
اومدم پیشم
کلاس خالی شد
منو آنیا و بچه ها مونده بودیم
جک وارد شد و به آنیا سلام کرد
بعد اومد کناره میز آنیا و لب زد
جک: بیب بریم؟
کفری شدم به چه حقی آنیا رو بیب صدا میکنم
همینجوری که گوش میدادم
میخواستم بهش بخندم که صدای انیا اومد و ساکت شدم
آنیا: اوم موافقم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خسته نباشیدددد
پارتارو احتمالا از این به بعد کوتاه تر بنویسم چون باید موضوع پارتای بعد کمتر میشه
خب بچه هاااا
مرسی که خوندینن
- ۱۰.۱k
- ۰۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط