یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم

یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم.
اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم ؛
سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد.
با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند.
چون خودم را بی تقصیر می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم.

او یک دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون.
این برخورد از صد تا توی گوشی برایم سخت تر بود.
در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن ،
همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟
گفتم: من زدم سرت رو شکستم ، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده ،
همان طور که خون ها را پاک می کرد ، گفت:
این جا کردستانه ، از این خون ها باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست.
چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت بمیر ، می مردم ...
برای شادی روح
سردار شهید محمود کاوه🌷
#صلوات


✅عطرشهادت
@atre.shahadat
دیدگاه ها (۳)

🚨 از رونالدوی شهر‌ فرنگتون یاد بگیرید!🎥 رونالدو ماسک نزده، ا...

چه نشونه ای 😬😂‌‌

یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ...وامان از آن روزے ڪہ زمی...

بࢪاے داشتن یڪ زندگــی #خدایی ...باید نَفَسَت #خدایی باشد ......

📌#تلنگر🔸چند وقت پیش از آقا پرسیدم: «چطور می شود امام زمان عج...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭³ دسستم رو گذاشتم روی دستش که مث چی...

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط