دلبری آمد و خندید و معما شد و رفت

دلبری آمد و خندید و معما شد و رفت
با نگاهی گذرا در دل ما جا شد و رفت

پای می خواست رود سوی نگاه از پی او
غمزه ای کرد که دل بی سر و بی پا شد و رفت
دلبری آمد و خندید و معما شد و رفت

با نگاهی گذرا در دل ما جا شد و رفت

پای می خواست رود سوی نگاه از پی او
غمزه ای کرد که دل بی سر و بی پا شد و رفت
دل در این ماند که تدبیر، چه تقدیر کند؟
او چه مهتاب صفت جلوه ی رویا شد و رفت

خاستم با غزلی در شب مهتابي او
تا مرا دید، سحر عامل فردا شد و رفت

حالتی رفت که دل تیر کشان در خون شد
بی خبر از تَرَک این دل مینا شد و رفت

سرنوشتم به غم آلود، ندانست که دل
این همان میکده داریست که رسوا شد و رفت
دیدگاه ها (۱)

بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِیم سلام علیکم آغاز روز ب...

☀️ به نام پروردگار شنوا و دانا سلام ای صبح، ای پایانِ تاریک...

شاید باورتون نشه ولی رفته بودم میوه فروشی دیدم چندتا مسئول ن...

ملت شریف ایران اگر یادتان نیست #دوباره ببینید که یادتان بیاد...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_276+میشه بریم پیش بقیه...

دختر جهنمی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط