پارت سوم عروس اجباری منی نه فراری

📍 پارت سوم: "عروسِ اجباریِ منی، نه فراری..."

کیم تهیونگ:
مچ دست‌بند طلایی رو بست روی مچش. صدای قفل شدنش که توی سکوت سنگین اتاق پیچید، حتی خدمتکارها هم سرشون رو پایین انداختن.
به تاتاسامی نگاه کرد.
: تا فردا شب، همه‌چی باید آماده باشه. لباس عروس، تالار، مهمونای خاص. مخصوصاً روسای مافیا... دعوت‌نامه‌ها رو بفرست. عروسی منه... باید همه ببینن چی مال منه.
چشم‌هاش یخ زده بود، ولی توی عمقشون یه آتیش وحشی‌گونه بود.

♡ات:
روی صندلی نشسته بود. پاش می‌لرزید. هنوز لکنتش برنگشته بود چون نفسش بالا نمی‌اومد.
: م-من... مگه... چ- چرا... ای... اینقدر زود؟
صدای خودش رو هم نمی‌شنید. فقط تهیونگ رو نگاه می‌کرد که آروم، ولی مرگبار نزدیک شد.

کیم تهیونگ:
با انگشت زیر چونه‌اش رو گرفت و مجبورش کرد به چشماش نگاه کنه.
: چون فرار کردی. چون یه بار دیگه خواستی از دستم در بری. الان دیگه نه پرورشگاه هست، نه بیرون... تو زن منی. نه یه روز دیگه، نه یه هفته دیگه. فردا شب، وقتی پرده سفیدت رو همه دیدن، دیگه هیچ‌کس حتی نگاهت نمی‌کنه... فقط من.

♡ات:
چشم‌هاش پر از اشک شدن. صدای ضربان قلبش داشت گوش‌هاش رو کر می‌کرد.
: ل-لطفاً...
ولی ادامه نداد. چون تهیونگ با یه نگاه ساکتش کرد.

^تاتاسامی:
آروم جلو اومد.
: قربان، طراح لباس عروس از پاریس میاد. سالن طلایی آماده‌ست. فقط امضای شما برای اسامی دعوتی‌ها مونده.
تهیونگ لبخند سردی زد.
: بهشون بگو قراره عروس من فرشته‌ای باشه که خودم ساختمش... نه هدیه‌ای از دنیا...
به ات نگاه کرد.
: از امشب دیگه نه "ات"، بلکه "خانم کیم" خطابش کنین.

♡ات:
نفسش برید. لباس سفید؟ جلوی صد تا مافیا؟
نه... اون فقط یه دخترِ تنها از پرورشگاه بود...
ولی حالا قرار بود همسر یه مرد سادیسمی و مرموز بشه که همه ازش می‌ترسیدن.
دیدگاه ها (۳۰)

ولی جوری که هیتراش رو میدید و اهمیت میداد به هیتراش، از فناش...

پارت ۸: «آزادی؟ یا توهم؟»🔻[صحنه: نیمه‌شب – راهرو خالی – سکوت...

نههههه داشتیم میشدیم 130تاااا ولی خب یکی انفالو کرد 🙃😭

پارت : ۱۱

black flower(p,259)

پارت : ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط