حکایتسعدی
#حکایت_سعدی
✅ حکایتی زیبا از شیخ اجل سعدی
✍ متن حکایت :
دست و پا بریدهای هزار پایی بکشت صاحب دلی برو گذر کرد و گفت سبحان الله با هزار پای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و پایی گریختن نتوانست.
✍ اشعار این حکایت :
در آندم که دشمن پیاپی رسید
کمان کیانی نشاید کشید
✍ معنی حکایت :
یک نفر که دست و پا نداشت یک هزارپا را کُشت . مرد عارفی این صحنه را دید و تعجب کرد و گفت : حتی با این که هزارپا داشت چون اجل مرگش فرا رسیده بود از یک بی دست و پا نتوانست فرار کند .
✅ حکایتی زیبا از شیخ اجل سعدی
✍ متن حکایت :
دست و پا بریدهای هزار پایی بکشت صاحب دلی برو گذر کرد و گفت سبحان الله با هزار پای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و پایی گریختن نتوانست.
✍ اشعار این حکایت :
در آندم که دشمن پیاپی رسید
کمان کیانی نشاید کشید
✍ معنی حکایت :
یک نفر که دست و پا نداشت یک هزارپا را کُشت . مرد عارفی این صحنه را دید و تعجب کرد و گفت : حتی با این که هزارپا داشت چون اجل مرگش فرا رسیده بود از یک بی دست و پا نتوانست فرار کند .
- ۴.۶k
- ۱۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط