ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( پارت ۳۳۳ فصل ۳ )
به زور لبخند زدم.. جیمز-بخواب... اروم و مهربون :گفتم شب بخیر جیمین... گرم گفت شب بخیر الا... چشمامو بستم و مظلومانه :گفتم قطع کن برو بخواب..منم سعي میکنم بخوابم... اما در اصل از ته قلبم نمیخواستم قطع کنه.. میخواستم حضورشو حس کنم این حضور خيلي ارومم میکرد.. جیمین-نه..هستم.. تو بخواب..میرم. با بغض لبخند زدم و چشمامو با آرامش به هم فشردم.. اروم اروم چشمام سنگین شد و به هم قفل شد و خوابم برد.. با یه صدايي به زور و خواب الود چشمامو باز کردم. هوا تاریک و روشن و انگار صبح زود بود..

با یه صدايي به زور و خواب آلود چشمامو باز کردم هوا تاریک و روشن و انگار صبح زود بود. یه کم سردم بود. يهو تند و خواب آلود به گوشیم که کنارم رو بالشت بود نگاه کردم. اخ.. جیمین... حتی نمیدونم تا کی پشت خط بود اما از این کارش قلبم پر از شوق و نور شده بود. حواسش بهم بود. این فوق العاده بود. صداي بسته شدن در اومد.. سریع و هول از جا پریدم و گنگ به در نگاه کردم... خودش بود جيمز... اشفته و خيلي خسته.. موهاش بهم ریخته و چشماش خمار و بیحال بود.. انگار تمام دیشب رو نخوابیده بود.. سرشو چرخوند که وقتي ديد بيدار شدم صورت تو هم کشید و عذاب وجدان و ناراحت گفت: اخ بیدارت کردم؟ببخشید..نمیدونستم تو سالن خوابيدي.. نگران رفتم سمتش و گفتم: جیمین خوبی بیحال سر به اره تکون داد و گفت: چرا اینجا خوابیده بودي؟ خوب بودنش رو باور نکردم این کوه محکم همه رو اروم میکرد.. من جوزف ناديا.. پس خودش چي؟ رفتم روبروش ایستادم.. دلم خیلی گرفته بود.. براي اين همه آرامش و سکوت و دردي که تو خودش دفن کرده بود و روز به روز به حجمشون اضافه میشد. هر روز یه اشوب و درد با همه این اشوبها تکیه گاه خيلي محكمي براي همه ساخته بود. بغض پردردي تو گلوم نقش بست و چونه ام لرزید. چيزي توي چشماش لرزید و تند و نگران دستشو روي نيم رخم گذاشت و نرم گفت چیه خانوم؟ یهو از خواب پریدي ترسيدي؟ سریع خودمو کشیدم جلو و بي حرف بغلش کردم
هر روز یه اشوب و درد با همه این اشوبها تکیه گاه خيلي محكمي براي همه ساخته بود. بغض پردردي تو گلوم نقش بست و چونه ام لرزید. چيزي توي چشماش لرزید و تند و نگران دستشو روي نيم رخم گذاشت و نرم گفت: چیه خانوم؟ یهو از خواب پریدي ترسيدي؟ سریع خودمو کشیدم جلو و بي حرف بغلش کردم. گنگ و متعجب گفت الا...
دیدگاه ها (۴)

ظهور ازدواج )( پارت ۳۳۴ فصل ۳ ) و دستشو روي سرم گذاشت و گفت:...

ظهور ازدواج )( پارت۳۳۵ فصل ۳ ) چي؟ نفسم بند اومد و هول چشم...

الماس من پارت پایانی گذاشت آرام و بی شیله پیله بود - دیدی؟ گ...

الماس من پارت ۴۱باشد تا آخر عمرش محافظت آنها را به عهده میگی...

ادامه ... که دستش نرم رفت زیر زانوهام.. گنگ و هول چشم باز کر...

فصل سوم ) پارت ۵۱۹ جیمین من.. کلافه گفت:الا.. چی شده؟ چرا ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط