وقتی بچشو نمی خواد
وقتی بچشو نمی خواد....
پارت بیستم و یکم
ات: .....
نامجون: لطفاً جوابمو بده چه آره بود چه نه
ات: من فکر .... کنم هنوزم دو....
اومدم ادامه ی حرفمو بزنم که در اتاق باز شد
تهیونگ: می......شما دارین چیکار میکنین ؟(بلند)
نامجون: هیچی
تهیونگ: دوباره باهم ...رفتین تو رابطه؟(بلند)
جیمین:چیشده؟ چقدر داد میزنی
تهیونگ: ات و نامجون رفتن تو رابطه (ذوق و داد)
جیمین: واقعاً ؟
اونم وقتی شرایط رو دید ذوق کرد
واقعاً هم شرایط خوبی نداشتیم نامجون دکمه های پیراهنش باز بود و منم تو بغلش بودم
با سر و صدای پسرا سریع از جام بلند شدم
ات: ما باهم قرار نمی
نامجون: میزاریم
ات: چی ؟؟؟...چرا داری دروغ میگی
نامجون همینطوری میومد جلو و منم میرفتم عقب که خوردم به دیوار
دستشو گذاشت کنارم و نزدیک گوشم شد
نامجون: چرا نمیفهمی من دوست دارم ...تا ابد ...تا وقتی که فامیلیتو به کیم تغییر بدم
و بعد بوسه ای رو لبم گذاشت و از اتاق رفت بیرون
همینطوری خشکم زد....فقط من نبودم که متعجب بودم پسرا هم همینطوری جلو در داشتن منو نگاه می کردم که دیدم می یونگ بغل جینه و جین جلوی چشماشو گرفته بود
می یونگ:عمو جین من چیزی نمیبینم
جین : بهتره نبینی
شوگا: این چه کاری بود نامجون کرد؟
تهیونگ: از نامجون بعید بود
جونگکوک: واقعاً بوسش کرد ؟
ات: بسه دیگه عه ...برید بیرون
همه رو از دم اتاق بیرون کردم و درو بستم
دستی روی لبم کشیدم
الان دیگه مغزمم با قلبم هم نظر شده من دوسش دارم و کاری نمیتونم بکنم به جز اینکه به پذیرمش
پس ...
درو باز کردم همشون دور میز نشسته بودن درباره ی کاری که نامجون کرده بود باهاش حرف می زدن
رفتم پیششون و سر نامجونو گرفتم و بالا و بوسه ای رو لبش گذاشتم که قیافه ی همه دوباره مثل چند دقیقه ی پیش شد
می یونگ:عمو جین چرا هی جلوی چشمامو میگیری
جین: مامان و بابات خیلی دارن باهم دیگه....
می یونگ: بابام؟؟؟ مگه من بابا دارم
بدون توجه به حرفهای اون دوتا فقط به هم دیگه نگاه می کردیم که جونگ کوک با پرتاب بالشت سمت ما صحنه رو خراب کرد
جونگ کوک: بسه فهمیدیم همو دوست دارین
پارت بیستم و یکم
ات: .....
نامجون: لطفاً جوابمو بده چه آره بود چه نه
ات: من فکر .... کنم هنوزم دو....
اومدم ادامه ی حرفمو بزنم که در اتاق باز شد
تهیونگ: می......شما دارین چیکار میکنین ؟(بلند)
نامجون: هیچی
تهیونگ: دوباره باهم ...رفتین تو رابطه؟(بلند)
جیمین:چیشده؟ چقدر داد میزنی
تهیونگ: ات و نامجون رفتن تو رابطه (ذوق و داد)
جیمین: واقعاً ؟
اونم وقتی شرایط رو دید ذوق کرد
واقعاً هم شرایط خوبی نداشتیم نامجون دکمه های پیراهنش باز بود و منم تو بغلش بودم
با سر و صدای پسرا سریع از جام بلند شدم
ات: ما باهم قرار نمی
نامجون: میزاریم
ات: چی ؟؟؟...چرا داری دروغ میگی
نامجون همینطوری میومد جلو و منم میرفتم عقب که خوردم به دیوار
دستشو گذاشت کنارم و نزدیک گوشم شد
نامجون: چرا نمیفهمی من دوست دارم ...تا ابد ...تا وقتی که فامیلیتو به کیم تغییر بدم
و بعد بوسه ای رو لبم گذاشت و از اتاق رفت بیرون
همینطوری خشکم زد....فقط من نبودم که متعجب بودم پسرا هم همینطوری جلو در داشتن منو نگاه می کردم که دیدم می یونگ بغل جینه و جین جلوی چشماشو گرفته بود
می یونگ:عمو جین من چیزی نمیبینم
جین : بهتره نبینی
شوگا: این چه کاری بود نامجون کرد؟
تهیونگ: از نامجون بعید بود
جونگکوک: واقعاً بوسش کرد ؟
ات: بسه دیگه عه ...برید بیرون
همه رو از دم اتاق بیرون کردم و درو بستم
دستی روی لبم کشیدم
الان دیگه مغزمم با قلبم هم نظر شده من دوسش دارم و کاری نمیتونم بکنم به جز اینکه به پذیرمش
پس ...
درو باز کردم همشون دور میز نشسته بودن درباره ی کاری که نامجون کرده بود باهاش حرف می زدن
رفتم پیششون و سر نامجونو گرفتم و بالا و بوسه ای رو لبش گذاشتم که قیافه ی همه دوباره مثل چند دقیقه ی پیش شد
می یونگ:عمو جین چرا هی جلوی چشمامو میگیری
جین: مامان و بابات خیلی دارن باهم دیگه....
می یونگ: بابام؟؟؟ مگه من بابا دارم
بدون توجه به حرفهای اون دوتا فقط به هم دیگه نگاه می کردیم که جونگ کوک با پرتاب بالشت سمت ما صحنه رو خراب کرد
جونگ کوک: بسه فهمیدیم همو دوست دارین
- ۱۸.۶k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط