pt 4 حلقه ی دریا
_ حتما
کوک متعجب به رفتار تهیونگ وسط جلسه با چشم های نسبتا درشت شده به مسیر رفتنش خیره شد
_ بله میگفتم آقای هان.....
.......
تهیونگ از اتاق جلسه خارج شد و مکالمه رو بر قرار کرد
_ الو؟
_ ته...تهیونگ
_ پدر چیزی شده؟
از صدای گرفته ی پدر ناتنیش ترسید حتی اگر هم مرد پشت تلفن از خون خودش نبود به هر حال به لطف اون بود که الان اینجاست
_ نباید....نباید با اون عوضیا قرار داد ببندید....هنوز....هنوز میشه...جلوش رو گرفت
_ چرا درست حرف نمی زنی؟ حالت خوبه؟
_ الان...الان من مهم نیستم سریع برو....به ساختمون توی خیابون ماچو این....عوضیا....دارن با شرکت رقیب....هم قرار داد میبندن اگه سریع......آه برسی و مچشون رو بگیری میشه درستش کرد.....
_ بهت آسیب زدن؟ الان کجایی؟؟؟
_ فقط برو تهیونگ نزار....کسی بفهمه داری میری اونجا فقط سریع باش
_ خیلی خب ولی
و تنها چیزی که نسیبش شد صدای بوق تلفن که نشون از قطع شدنش میداد بود
تصمیم گرفت به حرفش گوش کنه و به سمت ماشینش که جلوی در بود رفت و سوار شد
_ برو ساختمون توی خیابون ماچو
_ بله
سعی کرد با جونگ کوک تماس بگیره که بهش بگه زود تر جلسه رو تموم کنه اما جونگ کوک حواس جمع تر از این بود که یادش بره گوشیش رو خاموش کنه
_ لعنت بهت....
در حالی که سعی میکرد دوباره شماره ی گوشی کوک رو بگیره احساس کرد اسم کوک رو دوتا میبینه، سرش رو بالا گرفت و به بیرون نگاه کرد همه چی تار و تارتر میشد خواست به راننده چیزی بگه اما وقتی نگاهش به چهره ی نا آشنای ماسک دار راننده افتاد ترس بدی رو توی بدنش افتاد.
فک میکرد این ممکنه کار رقبا باشه اما اگه واقعا از قضیه خبر داشت مطمئنا همین جا ضربان قلبش رو از دست میداد
۶:۳۵ اتمام جلسه
_ بعدا میبینمتون آقای هان
_ خوشحال شدم از آشناییتون
کوک لبخندی زد و گوشیش رو روشن کرد و
(تماس از دست رفته از تهیونگ)
به تهیونگ زنگ زد اما این بار تهیونگ بود که جواب نمیداد؛ سعی کرد بد به دلش راه نده خواست برای بار دوم شماره اش رو بگیره که گوشی خودش زنگ خورد
(کیم)
تماس رو با خیال این که قراره درمورد جلسه ازش سوال بشه برقرار کرد و کمی صداش رو صاف کرد
_ الو؟
_ سلام کوک حالت خوبه؟
_ سلام آقای کیم ممنون...جلسه خوب پیش رفت فقط تهیونگ...
_ اون....اوه بهش زنگ زدم کار فوری براش داشتم چون گوشیتو جواب نمیدادی گفت بهت بگم بدی خونه ساحلی خودت...بهشم فعلا زنگ نزن سرش شلوغه...منتظرشم نمون گفت شب میره هتل
_ چی؟ اما چرا هتل مگه....
_ بهش فکر نکن و برو ساحل خودش بعدا بهت زنگ میزنه، فعلا...
جونگ کوک متعجب و البته ناراحت به صفحه ی گوشیش خیره شد و خواست گوشیش رو داخل جیبش قرار بده که چشمش به حلقه ی طلایی ساده دور انگشتش افتاد....
کوک متعجب به رفتار تهیونگ وسط جلسه با چشم های نسبتا درشت شده به مسیر رفتنش خیره شد
_ بله میگفتم آقای هان.....
.......
تهیونگ از اتاق جلسه خارج شد و مکالمه رو بر قرار کرد
_ الو؟
_ ته...تهیونگ
_ پدر چیزی شده؟
از صدای گرفته ی پدر ناتنیش ترسید حتی اگر هم مرد پشت تلفن از خون خودش نبود به هر حال به لطف اون بود که الان اینجاست
_ نباید....نباید با اون عوضیا قرار داد ببندید....هنوز....هنوز میشه...جلوش رو گرفت
_ چرا درست حرف نمی زنی؟ حالت خوبه؟
_ الان...الان من مهم نیستم سریع برو....به ساختمون توی خیابون ماچو این....عوضیا....دارن با شرکت رقیب....هم قرار داد میبندن اگه سریع......آه برسی و مچشون رو بگیری میشه درستش کرد.....
_ بهت آسیب زدن؟ الان کجایی؟؟؟
_ فقط برو تهیونگ نزار....کسی بفهمه داری میری اونجا فقط سریع باش
_ خیلی خب ولی
و تنها چیزی که نسیبش شد صدای بوق تلفن که نشون از قطع شدنش میداد بود
تصمیم گرفت به حرفش گوش کنه و به سمت ماشینش که جلوی در بود رفت و سوار شد
_ برو ساختمون توی خیابون ماچو
_ بله
سعی کرد با جونگ کوک تماس بگیره که بهش بگه زود تر جلسه رو تموم کنه اما جونگ کوک حواس جمع تر از این بود که یادش بره گوشیش رو خاموش کنه
_ لعنت بهت....
در حالی که سعی میکرد دوباره شماره ی گوشی کوک رو بگیره احساس کرد اسم کوک رو دوتا میبینه، سرش رو بالا گرفت و به بیرون نگاه کرد همه چی تار و تارتر میشد خواست به راننده چیزی بگه اما وقتی نگاهش به چهره ی نا آشنای ماسک دار راننده افتاد ترس بدی رو توی بدنش افتاد.
فک میکرد این ممکنه کار رقبا باشه اما اگه واقعا از قضیه خبر داشت مطمئنا همین جا ضربان قلبش رو از دست میداد
۶:۳۵ اتمام جلسه
_ بعدا میبینمتون آقای هان
_ خوشحال شدم از آشناییتون
کوک لبخندی زد و گوشیش رو روشن کرد و
(تماس از دست رفته از تهیونگ)
به تهیونگ زنگ زد اما این بار تهیونگ بود که جواب نمیداد؛ سعی کرد بد به دلش راه نده خواست برای بار دوم شماره اش رو بگیره که گوشی خودش زنگ خورد
(کیم)
تماس رو با خیال این که قراره درمورد جلسه ازش سوال بشه برقرار کرد و کمی صداش رو صاف کرد
_ الو؟
_ سلام کوک حالت خوبه؟
_ سلام آقای کیم ممنون...جلسه خوب پیش رفت فقط تهیونگ...
_ اون....اوه بهش زنگ زدم کار فوری براش داشتم چون گوشیتو جواب نمیدادی گفت بهت بگم بدی خونه ساحلی خودت...بهشم فعلا زنگ نزن سرش شلوغه...منتظرشم نمون گفت شب میره هتل
_ چی؟ اما چرا هتل مگه....
_ بهش فکر نکن و برو ساحل خودش بعدا بهت زنگ میزنه، فعلا...
جونگ کوک متعجب و البته ناراحت به صفحه ی گوشیش خیره شد و خواست گوشیش رو داخل جیبش قرار بده که چشمش به حلقه ی طلایی ساده دور انگشتش افتاد....
- ۱.۳k
- ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط