شب به گلستان تنها منتظرت بودم

شب به گلستان تنها منتظرت بودم
باده ی ناکامی در هجر تو پیمودم

منتظرت بودم، منتظرت بودم

آن شب جان فرسا من بی تو نیاسودم
وه که شدم پیر از غم، آن شب و فرسودم

منتظرت بودم، منتظرت بودم

بودم همه شب دیده به ره تا به سحرگاه
نا گه چو پری خنده زنان آمدی از راه
غم ها به سر آمد، زنگ غم دوران از دل بزدودم

منتظرت بودم، منتظرت بودم

پیش گل ها شاد و شیدا
می خرامید آن قامت موزونت
فتنه ی دوران، دیده ی تو از دل و جان من شده مفتونت
در آن عشق و جنون، مفتون تو بودم
اکنون از دل من، بشنو تو سرودم

منتظرت بودم، منتظرت بودم
منتظرت بودم، منتظرت بودم




عصر پنجشنبه چهارم دی ۱۳۹۷
ساعت پانزده : چهل و هفت دقیقه
۱۷۲۴
۱۷۰۹
دیدگاه ها (۱۴)

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفتدر این خانه ندانم به چ...

خوش بحال بوته یاسیکه در ایوان توســــــــت میتواند هر زمان د...

منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویتهمه شب نخفت مسکین و بخفت...

به فکر همه چیز هستندالا آغوشی که من از دست داده امبه فکر حقو...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

عشق ( درد بی پایان)

⁨⁨⁨⁨حتما بخوانید👇🏼😭💔رخت عزایت را به تن کردم عزیزماصلا خودم ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط