فیک

#فیک
#نوازش_باد
Part³³

×عزیزم حالت خوبه؟
+اوهوم
×آقا گفتن حواسم بهت باشه چی شده مگه؟

اون نگرانم بود؟
حتما دلش میخاست تا قبل از اینکه بچه اش رو بندازه یکم پدری کنه!
بازم این تصوارت مسخره اومد سراغم جیمین این بچه رو نمیخاد ،میخاد سقطش کنه
ولی من نمیخام این..این بچه خس خوبی بهم میده
حس میکنم قراره بعد سال ها توسط یکی دوست داشته شم حس میکنم قراره بعد سال ها لبخند واقعی به خاطر دیدن اون به وجود بیاد
ولی اون بچه قراره بره
+خاله من برم زودی میام
×برو فدات شم

بهش لبخند زدم و به سمت پایین به اتاق نامجون رفتم شاید یکم حالم خوب بشه
چند بار در زدم
^بیا تو
رفتم تو
آروم گفتم
+سلام
^سلام جانم کاری داشتی؟
+نه همینطوری اومدم پیشت
^همینطور؟ااااووووکی
+نامجون تو میدونی چرا جیمین از من بدش میاد؟
داشت کتاب میخوند ک سرشو از رو کتاب بلند کرد
^چون ولش کردی!
+فقط همینو میدونی؟
^مگه چیز دیگه ای هم هست ک بدونم؟
+آر...نه چیزی نیست
^بگووووووو دیگههههه میگما خوش گذشت بالا؟عشق کردید؟
+نامجون بسه مسخره بازی
^وا چته!بگو ببینم چی باید بدونم؟
+چیزی نیست
^ععععع ا/ت اومدی فضولم کنی بری؟
+چیزه ....خب
^بگو دیگه
دیدگاه ها (۱)

#فیک #نوازش_باد Part³⁴دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم همه چیزو ...

#فیک #نوازش_باد Part³⁵+همون لحظه دیگه صدایی نیومد جیمین رفت ...

#فیک #نوازش_باد Part³²بعد از نیم ساعت صبر کردن صدام کردن ک ر...

#فیک #نوازش_باد Part³¹جیمین رفت و منو با ی عالمه غم و سوال ت...

پارت ۹۶

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط