بر زانوی تنهایی ام دارم سرت را

بر زانوی تنهایی ام دارم سرت را

با گریه می بینم غروب آخرت را

من التماس لحظه های درد هستم

آیا نگاهی می کنی دور و برت را؟

دست مرا بستند و پشتم را شکستند

می بینی آیا حال و روز حیدرت را؟

حالا که روی پای من از حال رفتی

فهمیده ام اوضاع و احوال سرت را!

پروانه حرف عشق را هرگز نمی زد

می دید اگر یک مشت از خاکسترت را

افتاده ام پشت درِ قفل نگاهت

واکن دوباره چشمهای نوبرت را

بر زانوی تنهایی خود سر گذارم

وقتی ندارم بر سر زانو سرت را
دیدگاه ها (۱)

هنوز وقتِ نمازت پرِ تو می اُفتدبه رویِ شانه یِ زینب سَرِ تو ...

چشم وا کردم در این دنیا تو را دیدم حسینمی شود کاری کنی از به...

یا علی رفتیم بقیع اما چه سود! هرچه گشتیم فاطمه آنجا نبودیا ع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط