ای بی وفای سنگدل قدرناشناس

ای بی وفای سنگدل قدرناشناس!
از من همین که دست کشیدی تو را سپاس
با من که آسمان تو بودم روا نبود
چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس
آیینه ای به دست تو دادم که بنگری
خود را در این جهان پر از حیرت و هراس
پنداشتی مجسمه سنگ و یخ یکی ست؟
کو آفتاب تا بشوی فارغ از قیاس
دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت!
روزی به امر کردن و روزی به التماس
مگذار ما هم ای دل بی زار و بی قرار
چون خلق بی ملاحظه باشیم و بی حواس
#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۲)

در فــــکر فتــح قــلـــه قـافـم کـــه آنجاستجـــایی کــــه ...

#فاضل_نظری

غزل اغراقاین رقص موج زلف خروشندهء‌ تو نیستاین سیب سرخ ساختگی...

شاعر: عبدالحمید رحمانیان:/ جهرمهرچه ای بانو دل من ساده استزی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط