قول های باران

قٓـول های بارانے
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
همه چیز از یک تابستان بارانی در محله سامونگ-دونگ آغاز شد. یوری یازده ساله، با چتر قرمز کوچکش، زیر باران نشسته بود و حلقه‌های فرسوده یک دوچرخه قدیمی را نگاه می‌کرد. پدرش تازه شرکت خانوادگی طراحی را ورشکسته اعلام کرده بود و خانواده در آستانه نقل مکان به شهری کوچک بودند.ناگهان، چتر دیگری بالای سرش قرار گرفت. پسر همسایه، جونگکوک، با موهای خیس چسبیده به پیشانی، بی‌صدا کنارش نشست. او همیشه ساکت بود، پسر بچه‌ای که بیشتر از حرف زدن، نگاه می‌کرد.
√از اینجـا میری؟!
تنها سوالش بود.
یوری فقط سرش را تکان داد،گلویش گره خورده بود.جونگکوک یک توپ فوتبال کهنه از کیف مدرسه‌اش درآورد و محکم در دستان کوچکش فشار داد.
√قول بده برمی‌گردی. قول بده قوی می‌شی و برمی‌گردی.
یوری به چشمان تیره‌اش نگاه کرد که جدی‌تر از سنش به نظر می‌رسید.او آن توپ را گرفت، انگار یک عهد.
+قول می‌دم.
جونگکوک گوشه‌ی لبش بالا رفت.اما نگاهش قول دیگری می‌داد
√منم قول می‌دم وقتی برگشتی، همه چیز مال ما باشه. همه چیز.
آن روز، باران تمام شد. اما سایه‌ی آن قول‌ها، برای ده سال بعد، روی زندگی هر دوی آنها افتاد.
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#فیک #سناریو
#جونگکوک #رمان
دیدگاه ها (۰)

قٓـول های بارانـے𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵...

تیـزر رمٓـان قـول هآی بـارانی︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

عشـق تحقـیر شده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌...

پارت 3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط