sorry
sorry...
last part
ویو جیمین
مینهو به طرف تهیونگ رفت که اونطرف وایساده بود...دقیقا روبه روش...نگاهی به دستش کردم...اسلحه رو سمت سر تهیونگ گرفت...نه...نه..
مینهو. حرف آخرت رو با برادر کوچیکت بزن جیمین...
جیمین. من نمیزارم(داد)
ویو نویسنده
همه چی تو یه لحظه اتفاق افتاد...جونگ کوک وحشت زده از جاش تکون ...جیمین با ترسی که از چشماش معلومه...و تهیونگی که با چشم هایی که پر از رگ های قرمز بود به اسلحه نگاه میکرد...مینهو میخواست ماشه رو بکشه که جیمین از فرصت استفاده کرد و به سمت تهیونگ دوید..و بغلش کرد و....بوممم
...صدای اسلحه و داد جونگ کوک تو محوطه پخش شد....
تهیونگ بی حرکت وایساده بود...ولی چشم هاش میلرزیدن...جیمین لبش رو به گوش تهیونگ رسوند و با صدای آغشته به درد لب زد...
جیمین. د..دیدی که هوات رو داشتم...
با تموم شدن حرفش پاهاش سست شد و افتاد...جونگ کوک به طرفش دوید...
کوک. جیمین...جیمین..داداشی...منو نگاه کننن...منو ببین...(بغض)
ویو تهیونگ
تا به خودم اومدم مینهو رفته بود نگاهی به زمین کردم...جیمین جلوی پاهام افتاده بود...و جونگ کوک بلند بلند صداش میکرد...
اولش با بغض میگفت ولی الان بغضش ترکیده بود و بلند گریه میکرد...
کوک. داداشششششش....ترو خدااا...جیمین....ببخشیددد...جیمین
چشم هاتو باز کنن..
با صدای آرومی گفتم..
ته. جی..جیمین..تو چیکار کردی(آروم)
سریع زنگ زدم اورژانس
ته. ا..الو اورژانس...کمک کنین..نشونیه(گنتتیذلیحصلعمیذغیند)
آمبولانس اومد...
جونگ کوک با خواهش و تمنا همراه جیمین رفت...منم سوار ماشین خودم شدم و دنبالشون رفتم...نمیدونم چجوری رانندگی کردم...وقتی رسیدیم درجا جیمین رو بردن اتاق عمل ...جونگ کوک که از گریه قرمز شده بود...خودم متوجه اشک هام نشدم..همون طور اونجا وایساده بودیم...
ادامه دارد....
last part
ویو جیمین
مینهو به طرف تهیونگ رفت که اونطرف وایساده بود...دقیقا روبه روش...نگاهی به دستش کردم...اسلحه رو سمت سر تهیونگ گرفت...نه...نه..
مینهو. حرف آخرت رو با برادر کوچیکت بزن جیمین...
جیمین. من نمیزارم(داد)
ویو نویسنده
همه چی تو یه لحظه اتفاق افتاد...جونگ کوک وحشت زده از جاش تکون ...جیمین با ترسی که از چشماش معلومه...و تهیونگی که با چشم هایی که پر از رگ های قرمز بود به اسلحه نگاه میکرد...مینهو میخواست ماشه رو بکشه که جیمین از فرصت استفاده کرد و به سمت تهیونگ دوید..و بغلش کرد و....بوممم
...صدای اسلحه و داد جونگ کوک تو محوطه پخش شد....
تهیونگ بی حرکت وایساده بود...ولی چشم هاش میلرزیدن...جیمین لبش رو به گوش تهیونگ رسوند و با صدای آغشته به درد لب زد...
جیمین. د..دیدی که هوات رو داشتم...
با تموم شدن حرفش پاهاش سست شد و افتاد...جونگ کوک به طرفش دوید...
کوک. جیمین...جیمین..داداشی...منو نگاه کننن...منو ببین...(بغض)
ویو تهیونگ
تا به خودم اومدم مینهو رفته بود نگاهی به زمین کردم...جیمین جلوی پاهام افتاده بود...و جونگ کوک بلند بلند صداش میکرد...
اولش با بغض میگفت ولی الان بغضش ترکیده بود و بلند گریه میکرد...
کوک. داداشششششش....ترو خدااا...جیمین....ببخشیددد...جیمین
چشم هاتو باز کنن..
با صدای آرومی گفتم..
ته. جی..جیمین..تو چیکار کردی(آروم)
سریع زنگ زدم اورژانس
ته. ا..الو اورژانس...کمک کنین..نشونیه(گنتتیذلیحصلعمیذغیند)
آمبولانس اومد...
جونگ کوک با خواهش و تمنا همراه جیمین رفت...منم سوار ماشین خودم شدم و دنبالشون رفتم...نمیدونم چجوری رانندگی کردم...وقتی رسیدیم درجا جیمین رو بردن اتاق عمل ...جونگ کوک که از گریه قرمز شده بود...خودم متوجه اشک هام نشدم..همون طور اونجا وایساده بودیم...
ادامه دارد....
- ۵.۱k
- ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط