شاگرد انتقالی پارت ۵۳
دل تو دلم نبود که سریعتر بعد از ظهر بشه اصلا نمی دونستم چه نقشه ی مسخره بد یا شاید خطرناکی کشیدم ولی مهم نبود!
ویووووو پایان مدرسه و زمان قرار:
مایکی با لباس هایی خوشگل موهایی ژل زده و ساعت شیک و لبخنده ملایم بر صورتش تکیه داده به موتورش به اطراف نگاه می کرد! با جی هم کمتر از مایکی تیپ نزده بود یک کاپشن و شلوار و کفش چرم به رنگ سیاه یک تیشرت سیاه از زیر کاپشن به همراه کلی زنجیر دور گردن و بسته به کمربند شلوارش با موهایی مرتب و ژل زده به همراه بوی غلیز اوتکلن!(عطر.)
باجی وقتی با موتور جلوی پار رسید از دیدن مایکی تعجب کرد مایکی هم همینطور هردو فکر می کردن قرار است با من باشند و قرا هم بود، ولی نه تنها!😎
من هم سریع رسیدم تا از غافله عقب نمانم!مایکی خیلی متعجب و بهت زده به باجی نگاه می کرد
مایکی:تو اینجا چیکار می کنی؟
باجی: تواینجا چیکار می کنی مایکی؟ تو باید الان کیوتو باشی!
مایکی: خب الان برگشتم ولی تو الان اینجا چیکار می کنی؟
باجی: امروز قرار بود با ا/ت برم بیرون!
مایکی نیم نگاهی به من انداخت با اینکه اصلا نشان نمی دادند اما من می توانستم خشم را در چهره ی هردوی انها ببینم دلم می خواست نشان دعم که باجی دروغ گفته و علتش کارش را بفهمم پس با قیافه ای متعجب به باجی نگاه کردم.
ویووووو پایان مدرسه و زمان قرار:
مایکی با لباس هایی خوشگل موهایی ژل زده و ساعت شیک و لبخنده ملایم بر صورتش تکیه داده به موتورش به اطراف نگاه می کرد! با جی هم کمتر از مایکی تیپ نزده بود یک کاپشن و شلوار و کفش چرم به رنگ سیاه یک تیشرت سیاه از زیر کاپشن به همراه کلی زنجیر دور گردن و بسته به کمربند شلوارش با موهایی مرتب و ژل زده به همراه بوی غلیز اوتکلن!(عطر.)
باجی وقتی با موتور جلوی پار رسید از دیدن مایکی تعجب کرد مایکی هم همینطور هردو فکر می کردن قرار است با من باشند و قرا هم بود، ولی نه تنها!😎
من هم سریع رسیدم تا از غافله عقب نمانم!مایکی خیلی متعجب و بهت زده به باجی نگاه می کرد
مایکی:تو اینجا چیکار می کنی؟
باجی: تواینجا چیکار می کنی مایکی؟ تو باید الان کیوتو باشی!
مایکی: خب الان برگشتم ولی تو الان اینجا چیکار می کنی؟
باجی: امروز قرار بود با ا/ت برم بیرون!
مایکی نیم نگاهی به من انداخت با اینکه اصلا نشان نمی دادند اما من می توانستم خشم را در چهره ی هردوی انها ببینم دلم می خواست نشان دعم که باجی دروغ گفته و علتش کارش را بفهمم پس با قیافه ای متعجب به باجی نگاه کردم.
- ۸۲۱
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط