برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕𝟖
ا.ت: جونگکوک کجاست؟
جیمین : برای اینکه حالش خوبشه گفتم که یه دوش بگیره...
ا.ت: عا باشه....
نگاهی بهم کرد و گفت...
جیمین: گریه کردی؟
ا.ت: ن..نه...
جیمین: خودم تو اتاق دیدم که داشتیگریه میکردی..
تعجب کردم...اون موقع انقدر ترسیده و هول شده بودم که نفهمیدم کی داشتم گریه میکردم...
ا.ت: واقعا؟!... متوجه نشدم....
جیمین: بهت گفته بودم که نیا اینجا...اصلا جونگکوک که تورو خیلی اذیت کرده برای چی نگرانش شدی؟
راست میگفت...چرا انقدر ترسیده بودم...بعد از اون همه شکنجه...برای چی حال جونگکوک برام مهم بود...
ا.ت: من..من...فقط حس کردم که شاید به کمک یه نفر نیاز داشته باشه....
سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت...
____________________
دو روز گذشت...
تو این دو روز جیمین همینجا مونده بود...و حال جونگکوک هم خوب شده بود و رفتار و اخلاقش
باهام بهتر بود..
بعد از چند روز استراحت...خدمتکارا و بادیگاردا هم دوباره کار هاشون رو شروع کردن...
ولی من کاری انجام نمیدادم و بیکار بودم...چون که جونگکوک اجازه کار کردن رو بهم نمیده...
حتی تو حیاط عمارت هم نمیتونم برم....اون گفته بود که وقتی قاتل مادرش پیدا شد میتونم بیرون برم اما بعد زیر حرفش زد...
حتی صبح ها هم که وقتی میخوام ورزش کنم با چانیونگ که دست راست جونگکوکه به باشگاه میرم...
اما کنار از همه ی اینا...یه چیزی فکرم رو خیلی مشغول کرده بود...
اینکه هرزه های جونگکوک کجان؟
چرا اون موقع که جونگکوک میخواست جواب جیمین رو بده ساکت شد؟...
و مهم تر از همه اینکه دیروز رفتار های جیمین و جونگکوک خیلی مشکوک بود...اتفاقی حرف هاشون رو شنیده بودم که میگفتن:..
جونگکوک: دخترا چی شدن؟
جیمین: خیالت راحت..به آدم مطمئنی سپردمشون...
جونگکوک: خوبه..
و بعد از اون جیمین رفت به عمارت خودش...
______
با قانع کردن خودم که این موضوع ربطی به من نداره...پتو رو روی خودم کشیدم و چشمام رو بستم...کم کم چشمام گرم شد و به خواب عمیقی فرو رفتم...
(چند ساعت بعد)
(ویو ا.ت)
با احساس کردن سروصدا و بوی دود خیلی زیاد چشمام رو باز کردم....اتاق پر دود شده بود و این دود از زیر در داشت میومد...
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم...دستگیره در رو پایین کشیدم....اما باز نشد...
//پارت ۵۳ رو تغییر دادم//
حمایت فراموش نشه ، ۲۰ دقیقه دیگه پارت بعدی رو میزارم🌿
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕𝟖
ا.ت: جونگکوک کجاست؟
جیمین : برای اینکه حالش خوبشه گفتم که یه دوش بگیره...
ا.ت: عا باشه....
نگاهی بهم کرد و گفت...
جیمین: گریه کردی؟
ا.ت: ن..نه...
جیمین: خودم تو اتاق دیدم که داشتیگریه میکردی..
تعجب کردم...اون موقع انقدر ترسیده و هول شده بودم که نفهمیدم کی داشتم گریه میکردم...
ا.ت: واقعا؟!... متوجه نشدم....
جیمین: بهت گفته بودم که نیا اینجا...اصلا جونگکوک که تورو خیلی اذیت کرده برای چی نگرانش شدی؟
راست میگفت...چرا انقدر ترسیده بودم...بعد از اون همه شکنجه...برای چی حال جونگکوک برام مهم بود...
ا.ت: من..من...فقط حس کردم که شاید به کمک یه نفر نیاز داشته باشه....
سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت...
____________________
دو روز گذشت...
تو این دو روز جیمین همینجا مونده بود...و حال جونگکوک هم خوب شده بود و رفتار و اخلاقش
باهام بهتر بود..
بعد از چند روز استراحت...خدمتکارا و بادیگاردا هم دوباره کار هاشون رو شروع کردن...
ولی من کاری انجام نمیدادم و بیکار بودم...چون که جونگکوک اجازه کار کردن رو بهم نمیده...
حتی تو حیاط عمارت هم نمیتونم برم....اون گفته بود که وقتی قاتل مادرش پیدا شد میتونم بیرون برم اما بعد زیر حرفش زد...
حتی صبح ها هم که وقتی میخوام ورزش کنم با چانیونگ که دست راست جونگکوکه به باشگاه میرم...
اما کنار از همه ی اینا...یه چیزی فکرم رو خیلی مشغول کرده بود...
اینکه هرزه های جونگکوک کجان؟
چرا اون موقع که جونگکوک میخواست جواب جیمین رو بده ساکت شد؟...
و مهم تر از همه اینکه دیروز رفتار های جیمین و جونگکوک خیلی مشکوک بود...اتفاقی حرف هاشون رو شنیده بودم که میگفتن:..
جونگکوک: دخترا چی شدن؟
جیمین: خیالت راحت..به آدم مطمئنی سپردمشون...
جونگکوک: خوبه..
و بعد از اون جیمین رفت به عمارت خودش...
______
با قانع کردن خودم که این موضوع ربطی به من نداره...پتو رو روی خودم کشیدم و چشمام رو بستم...کم کم چشمام گرم شد و به خواب عمیقی فرو رفتم...
(چند ساعت بعد)
(ویو ا.ت)
با احساس کردن سروصدا و بوی دود خیلی زیاد چشمام رو باز کردم....اتاق پر دود شده بود و این دود از زیر در داشت میومد...
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم...دستگیره در رو پایین کشیدم....اما باز نشد...
//پارت ۵۳ رو تغییر دادم//
حمایت فراموش نشه ، ۲۰ دقیقه دیگه پارت بعدی رو میزارم🌿
- ۵۲.۰k
- ۱۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط