من ندیدم دو صنوبر را باهم دشمن


من ندیدم دو صنوبر را باهم دشمن
من ندیدم بیدی ،
سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد ،
نارون شاخه ی خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست شور من می شکفد
مثل بال حشره وزن سحر را می دانم
مثل یک گلدان ،
می دهم گوش به موسیقی روییدن
مثل زنبیل پر از میوه
تب تند رسیدن دارم
تا بخواهی خورشید ،
تا بخواهی پیوند ،
تا بخواهی تکثیر
من به سیبی خشنودم 
وبه بوییدن یک بوته ی بابونه
من به یک آیینه ،
یک بستگی پاک قناعت دارم...

سهراب سپهری
دیدگاه ها (۱)

🌸 🌸 🌸 صبح امروز کسی گفت به من:تو چقدر تنهایی ...گفتمش در پا...

آرزو کنیم حالِ همه خوب باشدخیابان ، پر باشد از عابرانِ سر خو...

مردها را باید در چهارخانه ی پیراهنشان جستجو کرد...در آستینها...

و نگاهت به خیالم نمک خالص داشت!قهوه نوشیدم ازین چشم و نمک گی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط