سرنوشت
"سرنوشت"
p,4
.
.
ویو جونگ کوک *
.
رفتم ی دوش ۱۰ مین گرفتم .... حوصله خوشک کردن موهامو نداشتم برای همین حوله رو گذاشتم روی سرم و با تیشرت و شلوارک رفتم طبقه ی پایین ...دیدم جیمین و ته غذا سفارش دادن و دارن میزو میچینن.....
.
کوک : بهه چی گرفتین ؟
.
ا/ت : ....... رو گرفتیم ( اسم غذاعه یادم نمیاد 😂)
.
کوک : به بهه
.
جیمین : هعیی انگار نه انگار ی ربع پیش داشتی منو تو ماشین میخوری ( منحرف خودتی ... منظورش از عصبانیتهه...... برو توبه کن ....)
.
کوک : خب حالا ..
.
رفتیم و نشستیم دور میز و شروع به خوردن غذا کردیم ........
بعد از خوردن غذا ظرفا رو جمع کردم و گذاشتم تو ظرف شویی و شروع کروم به شستن ظرفا ....
ظرفارو شستم و ا/ت رو دیدم که روی مبل خوابش برده و تلویزیون روشنه .... رفتم بغلش کردم و اروم و با دقت از پله ها بالا رفتم ..... در اتاقمونو با پا هل دادم و ا/ت رو بردم و روی تخت گذاشتم ... تاحالا اینجوری به بدن بی نقصش که با کراپ و شلوارک پوشونده بود دقت نکرده بودم .... برای ی دختر ۱۴ ساله زیادی زیبا بود .... پتو رو تا روی کمرش کشیدم که پاهای لختش یخ نکنه و بعد از اتاق اومدم بیرون .........رفتم تو اتاق کارم ......
ویو ا/ت ساعت ۷ عصر*
.
.
اروم چشمامو باز کروم .....بعد از ۲ مین تازه ویندوزم اومد بالا و به ساعت روی دیوار نگاه کردم .... وایییی ساعت ۷ من چقد خوابیدم پشماممم .... از رو تخت بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین .....جیمینو ته رو دیدم که داشتن تلویزیون میدیدن و خوراکی میخوردن .......
.
ته : به به پرنسس خانوم بالاخره بیدار شدین ..( خنده )
.
ا/ت : ( خنده )
.
جیمین : گشنت نیس؟
.
ا/ت : (پرید روی مبل ) اخخ گفتیی
.
کوک : پرنسس شکمو ...( خنده )
.
ا/ت : عه سلام( کیوت )
.
کوک اومد و کنار من نشست منم بسته ی پاستیل و تو دستم گرفتم و خودمو تو بغلش جا دادم ...
.
.
.
اینم از این پارت ... بچه ها نظرتون راجب فیک سرنوشت چیه ؟ آخه زیاد حمایت نمیکنین نمیدونم ادامه بدم یا نه ... الان ۱۷۰ تایی شدیم ولی کلا هر پارت ۱۳ یا ۱۴ تا لایک میگیره ....🐾
p,4
.
.
ویو جونگ کوک *
.
رفتم ی دوش ۱۰ مین گرفتم .... حوصله خوشک کردن موهامو نداشتم برای همین حوله رو گذاشتم روی سرم و با تیشرت و شلوارک رفتم طبقه ی پایین ...دیدم جیمین و ته غذا سفارش دادن و دارن میزو میچینن.....
.
کوک : بهه چی گرفتین ؟
.
ا/ت : ....... رو گرفتیم ( اسم غذاعه یادم نمیاد 😂)
.
کوک : به بهه
.
جیمین : هعیی انگار نه انگار ی ربع پیش داشتی منو تو ماشین میخوری ( منحرف خودتی ... منظورش از عصبانیتهه...... برو توبه کن ....)
.
کوک : خب حالا ..
.
رفتیم و نشستیم دور میز و شروع به خوردن غذا کردیم ........
بعد از خوردن غذا ظرفا رو جمع کردم و گذاشتم تو ظرف شویی و شروع کروم به شستن ظرفا ....
ظرفارو شستم و ا/ت رو دیدم که روی مبل خوابش برده و تلویزیون روشنه .... رفتم بغلش کردم و اروم و با دقت از پله ها بالا رفتم ..... در اتاقمونو با پا هل دادم و ا/ت رو بردم و روی تخت گذاشتم ... تاحالا اینجوری به بدن بی نقصش که با کراپ و شلوارک پوشونده بود دقت نکرده بودم .... برای ی دختر ۱۴ ساله زیادی زیبا بود .... پتو رو تا روی کمرش کشیدم که پاهای لختش یخ نکنه و بعد از اتاق اومدم بیرون .........رفتم تو اتاق کارم ......
ویو ا/ت ساعت ۷ عصر*
.
.
اروم چشمامو باز کروم .....بعد از ۲ مین تازه ویندوزم اومد بالا و به ساعت روی دیوار نگاه کردم .... وایییی ساعت ۷ من چقد خوابیدم پشماممم .... از رو تخت بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین .....جیمینو ته رو دیدم که داشتن تلویزیون میدیدن و خوراکی میخوردن .......
.
ته : به به پرنسس خانوم بالاخره بیدار شدین ..( خنده )
.
ا/ت : ( خنده )
.
جیمین : گشنت نیس؟
.
ا/ت : (پرید روی مبل ) اخخ گفتیی
.
کوک : پرنسس شکمو ...( خنده )
.
ا/ت : عه سلام( کیوت )
.
کوک اومد و کنار من نشست منم بسته ی پاستیل و تو دستم گرفتم و خودمو تو بغلش جا دادم ...
.
.
.
اینم از این پارت ... بچه ها نظرتون راجب فیک سرنوشت چیه ؟ آخه زیاد حمایت نمیکنین نمیدونم ادامه بدم یا نه ... الان ۱۷۰ تایی شدیم ولی کلا هر پارت ۱۳ یا ۱۴ تا لایک میگیره ....🐾
- ۸.۳k
- ۱۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط