این آفتاب مشرقی بی کسوف را

این آفتاب مشرقی بی کسوف را
ای ماه، سجده آر و بسوزان خسوف را

«لاتقربوا الصلاة» مخوان و به هم مزن
این مستی به هم زده نظم صفوف را

نقّاره‌ها به رقص کشند اهل زهد را
شاعر کند خیال تو هر فیلسوف را

می‌ترسم از صفای حرم باخبر شود
حاجی و نیمه‌کاره گذارد وقوف را

این واژه‌ها کم‌اند برای سرودنت
باید خودم دوباره بچینم حروف را

روح‌القدس! بیا نفسی شاعری کنیم
خورشید چشم‌های امام رئوف را

#محمد_مهدی_سیار
#حق_السکوت

غزل "صفوف مست" در دیدار شاعران با #امام_خامنه ای
🖋 رمضان 1388
دیدگاه ها (۱)

از تربت تو عسل, شفا می گیردبا نام تو اوفتاده, پا می گیردخورش...

چه کنم دست دشنه را خوانده استزخم های که بر تنم مانده استدیده...

من قصه عشق تو را تا ابد اینگونه آغاز میکنمیکی بودهنوز و همیش...

چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد#امام_صادق (علیه السلام)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط