بچه که بودم فکر میکردم

بچه که بودم فکر میکردم

پدرها و مادرها مثل

ساعت شنی هستند

تمام که بشوند ،
برشان میگردانی جلو  ،

از نو شروع می شوند

بعدها فهمیدم
پدرها و مادرها مثل
مداد رنگی هستند..
دنیایت را رنگ می کنند ،
خودشان ولی آب می روند...
نقاشی هایت را که کشیدی، 
یک روز تمام می شوند....

کاش زودتر کسی
راستش را به من گفته بود
پدرها و مادرها مثل
قند می مانند..
چای زندگیت را
که شیرین بکنند
خودشان تمام می شوند...
دیدگاه ها (۱۴)

میگویی باران را دوست دارماما وقتی باران میبارد چتر به دست می...

مهمترین کاری که یکــ مرد می تواند برای فرزندانش انجام دهد ای...

آخرین باری که یه دختر بغلم کردیه پرستار تو دو روزگیم بود!اون...

سه روزِ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ #ﭘﺎﺭﺳﺎلـ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ...ﮐﻤﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط