بچه که بودم فکر میکردم
بچه که بودم فکر میکردم
پدرها و مادرها مثل
ساعت شنی هستند
تمام که بشوند ،
برشان میگردانی جلو ،
از نو شروع می شوند
بعدها فهمیدم
پدرها و مادرها مثل
مداد رنگی هستند..
دنیایت را رنگ می کنند ،
خودشان ولی آب می روند...
نقاشی هایت را که کشیدی،
یک روز تمام می شوند....
کاش زودتر کسی
راستش را به من گفته بود
پدرها و مادرها مثل
قند می مانند..
چای زندگیت را
که شیرین بکنند
خودشان تمام می شوند...
پدرها و مادرها مثل
ساعت شنی هستند
تمام که بشوند ،
برشان میگردانی جلو ،
از نو شروع می شوند
بعدها فهمیدم
پدرها و مادرها مثل
مداد رنگی هستند..
دنیایت را رنگ می کنند ،
خودشان ولی آب می روند...
نقاشی هایت را که کشیدی،
یک روز تمام می شوند....
کاش زودتر کسی
راستش را به من گفته بود
پدرها و مادرها مثل
قند می مانند..
چای زندگیت را
که شیرین بکنند
خودشان تمام می شوند...
- ۱.۴k
- ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط