false happiness p³(²)
{پارت سوم-بخش دوم}
به مادرش دروغ گفته بود، درسته که قصد داشت دیگه مستقل زندگی کنه اما نمیخواست بره خونه ببینه، قصد داشت بره خونه ی جک. اون روزی که با هیونجین بیرون بود وقتی جک زنگ زد و با اشتیاقی احمقانه جواب داد،صدای ناله های زنانه ای اومد و صدای جک که میگفت خیلی خوشمزه ای. فلیکس منزجر شده بود و احساس خیانت میکرد، اما تا به چشم خودش نمیدید و جک براش توضیح نمیداد باور نمیکرد که اون آلفا بهش خیانت کرده.
بعد از حدود نیم ساعت توی اتوبوس بودن به محله ی پک وینست رسید. با کمی پیاده روی به آپارتمان جک رسید و پله ها و دوتا یکی بالا رفت تا به خونه برسه،انکار قلبش توی دهنش بود، اگر واقعا جک با کس دیگه ای خوش میگذروند و فلیکس رو امگای خودش خطاب میکرد نابود میشد، خودش رو خوب میشناخت و متوجه بود اگر جک دوسال رابطه رو به لذت های کم مدت فروخته بود قطعا فرو میریخت.
با استرس کلید رو توی در چرخوند رو در رو باز کرد و صحنه ای رو دید که آرزو میکرد هیچوقت نبینه.جک و دختری که رسما در هم میلولیدن با صدای کلید رو برگردونده بودن و جک با دیدن امگای وانیلی رسما ترسید.
از روی دختر بلند شد و سمت فلیکس رفت و گفت:« فلیکس... عزیزم»
امگا داد زد:« خفه شو! چه توضیحی برای این داری؟؟؟»
جک سرش رو کمی خم کرد و گفت:« من رات بودم ، میدونی..»
فلیکس با فرومونی که هر لحظه تلخ تر میشد و چشم هایی که بیشتر آماده ی بارش میشدن گفت:«رات رو بهونه نکن! الان زمان راتت نیست عوضی... بعدم رات رو با یه امگای رندوم میگذرونی یا با دوست پسرت؟!»
جک که کلافه شده بود غرید :« آره خیانت کردم بهت چون اونجوری که باید راضیم نمیکردی حالا گمشو بزار به کارم برسم!»
و در رو با شتاب روی پسرک امگا بست.فلیکس حیرت زده با چشم های اشکی به در خیره شد و بعد، هقی زد. راضیش نمیکرد؟ مگه رابطه برای عاطفه نبود؟ چرا جک فقط بخش جنسی ماجرا رو دیده بود؟ چشم هاش بیشتر خیس میشدن و مغزش بهش یادآوری میکرد که فرومونش که بخاطر هجوم احساسات زیاد شده بپد رو کنترل کنه و سریع از اپن ساختمون بیاد بیرون تا بیشتر خرد نشده. فلیکس برخلاف خواسته ی قلبش که میگفت منتظر بمون شاید جک عصبی بود شاید الان بیاد معذرت خواهی کنه عمل کرد و به دو از اون ساختمون بیرون زد.
روی نیمکت سبز رنگی که توی پارک کنار خونه ی جک بود نشست و شروع به گریه کرد
#هیونلیکس
به مادرش دروغ گفته بود، درسته که قصد داشت دیگه مستقل زندگی کنه اما نمیخواست بره خونه ببینه، قصد داشت بره خونه ی جک. اون روزی که با هیونجین بیرون بود وقتی جک زنگ زد و با اشتیاقی احمقانه جواب داد،صدای ناله های زنانه ای اومد و صدای جک که میگفت خیلی خوشمزه ای. فلیکس منزجر شده بود و احساس خیانت میکرد، اما تا به چشم خودش نمیدید و جک براش توضیح نمیداد باور نمیکرد که اون آلفا بهش خیانت کرده.
بعد از حدود نیم ساعت توی اتوبوس بودن به محله ی پک وینست رسید. با کمی پیاده روی به آپارتمان جک رسید و پله ها و دوتا یکی بالا رفت تا به خونه برسه،انکار قلبش توی دهنش بود، اگر واقعا جک با کس دیگه ای خوش میگذروند و فلیکس رو امگای خودش خطاب میکرد نابود میشد، خودش رو خوب میشناخت و متوجه بود اگر جک دوسال رابطه رو به لذت های کم مدت فروخته بود قطعا فرو میریخت.
با استرس کلید رو توی در چرخوند رو در رو باز کرد و صحنه ای رو دید که آرزو میکرد هیچوقت نبینه.جک و دختری که رسما در هم میلولیدن با صدای کلید رو برگردونده بودن و جک با دیدن امگای وانیلی رسما ترسید.
از روی دختر بلند شد و سمت فلیکس رفت و گفت:« فلیکس... عزیزم»
امگا داد زد:« خفه شو! چه توضیحی برای این داری؟؟؟»
جک سرش رو کمی خم کرد و گفت:« من رات بودم ، میدونی..»
فلیکس با فرومونی که هر لحظه تلخ تر میشد و چشم هایی که بیشتر آماده ی بارش میشدن گفت:«رات رو بهونه نکن! الان زمان راتت نیست عوضی... بعدم رات رو با یه امگای رندوم میگذرونی یا با دوست پسرت؟!»
جک که کلافه شده بود غرید :« آره خیانت کردم بهت چون اونجوری که باید راضیم نمیکردی حالا گمشو بزار به کارم برسم!»
و در رو با شتاب روی پسرک امگا بست.فلیکس حیرت زده با چشم های اشکی به در خیره شد و بعد، هقی زد. راضیش نمیکرد؟ مگه رابطه برای عاطفه نبود؟ چرا جک فقط بخش جنسی ماجرا رو دیده بود؟ چشم هاش بیشتر خیس میشدن و مغزش بهش یادآوری میکرد که فرومونش که بخاطر هجوم احساسات زیاد شده بپد رو کنترل کنه و سریع از اپن ساختمون بیاد بیرون تا بیشتر خرد نشده. فلیکس برخلاف خواسته ی قلبش که میگفت منتظر بمون شاید جک عصبی بود شاید الان بیاد معذرت خواهی کنه عمل کرد و به دو از اون ساختمون بیرون زد.
روی نیمکت سبز رنگی که توی پارک کنار خونه ی جک بود نشست و شروع به گریه کرد
#هیونلیکس
- ۱.۸k
- ۳۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط