کافران می خواستند مردی خداپرست را در آتش بسوزانند زنبور

کافران می خواستند مردی خداپرست را در آتش بسوزانند. زنبور عسلی در اطراف آتش برافروخته پرواز می کرد .
مرد یکتاپرست از او پرسید :
ای زنبور در اطراف آتش چه می کنی ؟ 
آیا نمی ترسی که بسوزی؟
زنبور گفت : آمده ام تا آتش را خاموش کنم .
مرد یکتاپرست با لبخند گفت : مگر نمی دانی که آب دهان کوچک تو هیچ تاثیری بر آتش ندارد ؟
زنبور در جواب گفت : چرا می خندی ؟
من به خاموش شدن یا نشدن آتش نمی اندیشم ، بلکه به این می اندیشم که اگر روزی از من بپرسند آن هنگام که او در اتش بود تو چه می کردی ؟
بتوانم بگویم من نیز در کار خاموش کردن آتش بودم!

ما مامور به تکلیف هستیم نه نتیجه. همیشه و در هر شرایطی وظیفه خود را انجام دهیم.
#عکاسم
#پند #صدرالدین #آتش
دیدگاه ها (۱)

.از درد کهنه ای که مداوا نمیشودیا میشود گلایه کنم یا نمیشود ...

از روز ازل به کائناتشور علی بودبر روی زمین به کائنات نور علی...

پول . . .از هم پول قرض می‌کردیم. هر وقت پول لازم بودم، اگر ا...

شڪستڹِ یڪ شاخہچیزے از درخت ڪم نمی‌ڪنددوباره جوانہ می‌زنداما ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط