زیباست

"زیباست"
منم آن دختر پاییزی شهر...
که به دوشش غزل از جنس محبت می برد...
گاه گاهی غزلی می پوشید...
دل به دریا می زد...
میوه ی حسرت را او هر از گاه می خورد...
سهم او از همه ی خاطره ها غم و بی تابی بود...
قصه ها از دهن یک گل یخ وا می کرد...
چشم او پرشده از حس گل آبی بود...
منم آن دختر پاییزی که...
اعتقادی به دل تیره و شفاف نداشت...
او نه از کوچه ی مهتاب خوشش می آمد...
و نه از خیره به دنبال کسی گشتن و عشق...
او الفبای دلش ،عین و شین و قاف نداشت...
بی سبب نیست که او...
"اعتقادی به دل تیره و شفاف نداشت...
دیدگاه ها (۶)

پشت پنجره تنهایی

گفتم ای یار مکن با دل عاشق بازیگفت حق است که با آتش ما دم سا...

حالی برای گفتنِ دیوانِ شعر نیست... یک مصرع و خلاصه: "تو را د...

جمعه ها را بایدکودک باشیشادِ شادبدوی توی حیاطیا حتی گریه کنی...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط