عاقبت با ساز غم رقصیدو رفت

عاقبت با ساز غم رقصیدو رفت
بی وفا بر عشق من خندیدو رفت

لب نهادم بر لبانش مست شد
قطره ای از جان من نوشیدو رفت

خسته بودم از زمین و آسمان
سرخی چشمان من را دید و رفت

چند روزی مدعی عشق بود
دیگراز عاشق شدن ترسیدو رفت

تارو پودم تحفه ای ناقابل است
پیرهنی از عشق من پوشیدو رفت

آخرین خواهش فقط یک بوسه بود...
دست رد بر سینه اش!رنجیدو رفت

حسرت لب های او بر لب نشست
آخرین لحظه مرا بوسید و رفت.
دیدگاه ها (۱)

کاش دو نفر به یه اندازه دلشون واسه هم تنگ میشدخیلی غم انگیزه...

طبع من این نکته چه پاکیزه گفتسهل بود خوردن افسوسِ مفتمردم ای...

ماییم قدیم عشق بارهباقی دگران همه نظارهنظارگیان ملول گشتندما...

بانوهزاراڹ گل بهاریهزاراڹ بوسهتقدیمتچراکه تویامادرییامادرمیش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط