درخواستی

#درخواستی
#شوگا
بعد از نوشیدن تمام ودکا تلو تلو کنان آمد سمتم و دستان گرمش را روی شانه های پهنم قرار داد
"تو..."
بدون گفتن حرف اضافه ای از هوش رفت،نگرانش شدم ضربات آرامی به صورتش زدم
"هی بیدار شو"
روی صندلی گذاشتمش،به بیرون از اتاق رفتم،چند نفر با لباس سیاه داشتند به سمتم حمله ور می‌شدند که قضیه را برایشان تعریف کردم، آب پرتقال از آنها گرفتم و دختری که در اتاق بود را به آغوش کشانده و آب پرتقال را آرام آرام برایش نوشاندم،بعد از چند دقیقه استفراغ کرد،سپس به حالت عادی خود بازگشت
"تو،هنوزم اینجایی"
"وقتی می‌دونی ظرفیتشو نداری چرا می‌خوری"
"دقت کردی چقدر بود؟"
"هرچقدر میخواد باشه،برای سلامتیت مضره"
"تو چرا نگران حال منی؟"
پس از دیدن خود در آغوشم خود را کشاند عقب
"خودتو چی فرض کردی که منو کشوندی بغلت؟"
به فکر فرو رفتم،چرا؟واقعا پاسخی برای سوالش نداشتم،نگاهی به صورت ظریف و پوست سفیدی که داشت کردم،لب های کوچک اما پری داشت بینی کوچک و سربالا،چشمان درشت و ابروهای کشیده،شاید بدون آنکه خود آگاهی داشته باشم عاشقش شده ام!
The End...
دیدگاه ها (۴)

و تنها راه🥲😅

#سناریووقتی اعضا سر کارن و ات قیافشو زشت کرده و اعضا از سرکا...

#درخواستی #شوگادستش را روی ماشه قرار دادبه زمین نگاه کردم،نی...

#درخواستی #شوگاسردرگم بودم،یعنی درخواستش را قبول کنم؟صدا شرو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط