سناریو ریندو ی هایتانی پارت یک
حدودا پنج سال از اون اتفاق شوم میگذشت اتفاقی که پسر کوچولو هیچوقت نتونست فراموشش کنه ، رو نمیکت نشسته بود و درحالی که اب میوه ی هر روزش رو میخورد به اسمون خیره شده بود ، ریندو هیچوقت اون صحنه رو فراموش نکرد ، اون موقع اون فقط یک پسر ناز و کوچک بود که ارزو داشت بتونه مانند برادرش به یک پلیس تبدیل بشه ، اون میخواست مانند برادر بزرگترش هایتانی ران پلیس بشه و بتونه انسان های بد و نامهربان رو از دنیا حذف کنه ولی این فقط یک ارزوی دست نیافتنی بود
چشمانش کم کم داشت بسته میشد ، بوی گل ساکورا رو با تمام وجود حس میکرد ، این گل مورد علاقش بود ، پسر کوچولو هیچوقت روز هایی که برادرش با دسته گل ساکورا میومد پیشش و با لبخند همیشگیش داداش کوچولوش رو در اغوش میگرفت فراموش نمیکنه ، زیر لب اهی ارام گفت و از سرجاش بلند شد تا به کار هاش برسه
ریندو به ارزوش رسیده بود اون الان یک افسر پلیس بود ولی برادرش همراهش نبود ، اون تو این راه تنها بود ، ریندو میدونست این فقط یک رویای کودکانه بوده و فقط با یک لبخند تلخ به اون خاطره فکر میکرده ، خم شد و با دست های ظریف و انگشتان کشیده و خوش فرمش یک گل ساکورارو چید ، گل رو بو کرد و بعد یا لبخندی دردناک خاطراتش رو مرور کرد "ریندو: این فقط یک رویای کودکانه بود" *اشک از چشم های امیتیستیش پایین اومد و روی گل ریخت ، میدونست گذشته هیچوقت برنمیگرده ولی باز هم امید کوچکی داشت تا بتونه زندگیش رو بهتر کنه ، ریندو به زیبایی گل ساکورا بود برادر بزرگترش همیشه ازش تعریف میکرد و باعث میشد داداش کوچولوش سرخ بشه و با صدای اروم و خجالتی و گونه های قرمز بهش بگه...*
*مرور گذشته*
"ریندو: هی ران تمومش کن من کوچولو و جذاب نیستم"گونه هاش صورتی شده بود و خجالت میکشید به برادر بزرگترش نگاه کنه"ران: هی ریندو تو چشمام نگاه کن ، تو که میدونی داداش بزرگه همیشه کنارته ، ما برادران هایتانی هستیم و هیچوقت همو ترک نمیکنیم ، بهت قول میدم"ران لبخند همیشگیش رو زد و با علاقه به چشم های برادر کوچکش نگاه کرد"ریندو: قول دادیا"لبخند زد ولی هنوز گونه هاش سرخ بود"ران: قول میدم"لبخند زد و با علاقه برادرش رو تماشا میکرد
ریندو موهای نرم و خوش بوی زیبایی داشت ، موهاش نسبتا بلند بودند ، ریشه ی موهاش مشکی بود ولی هرچه جلو میرفت به رنگ بنفش نزدیک تر میشد*مثل عکس* ، بوی تنش از هر عطری خوش بو تر بود ، چشم های زیبا ای با مخلوط رنگ سبز و ابی داشت و هیکلی عضلانی و فوق العاده زیبا با نیمه تتوی روی بدنش ، سینه های برجسته و زیبایی داشت و تو لباس پلیس خیلی جذاب تر میشد "ریندو: ولی ران تو قول دادی"اشک از چشم هاش سرازیر شد و با یاد برادرش گریه کرد ، پسر کوچولو دلش میخواست باز هم اون لبخند رو ببینه
شیپش کی باشه ؟
چشمانش کم کم داشت بسته میشد ، بوی گل ساکورا رو با تمام وجود حس میکرد ، این گل مورد علاقش بود ، پسر کوچولو هیچوقت روز هایی که برادرش با دسته گل ساکورا میومد پیشش و با لبخند همیشگیش داداش کوچولوش رو در اغوش میگرفت فراموش نمیکنه ، زیر لب اهی ارام گفت و از سرجاش بلند شد تا به کار هاش برسه
ریندو به ارزوش رسیده بود اون الان یک افسر پلیس بود ولی برادرش همراهش نبود ، اون تو این راه تنها بود ، ریندو میدونست این فقط یک رویای کودکانه بوده و فقط با یک لبخند تلخ به اون خاطره فکر میکرده ، خم شد و با دست های ظریف و انگشتان کشیده و خوش فرمش یک گل ساکورارو چید ، گل رو بو کرد و بعد یا لبخندی دردناک خاطراتش رو مرور کرد "ریندو: این فقط یک رویای کودکانه بود" *اشک از چشم های امیتیستیش پایین اومد و روی گل ریخت ، میدونست گذشته هیچوقت برنمیگرده ولی باز هم امید کوچکی داشت تا بتونه زندگیش رو بهتر کنه ، ریندو به زیبایی گل ساکورا بود برادر بزرگترش همیشه ازش تعریف میکرد و باعث میشد داداش کوچولوش سرخ بشه و با صدای اروم و خجالتی و گونه های قرمز بهش بگه...*
*مرور گذشته*
"ریندو: هی ران تمومش کن من کوچولو و جذاب نیستم"گونه هاش صورتی شده بود و خجالت میکشید به برادر بزرگترش نگاه کنه"ران: هی ریندو تو چشمام نگاه کن ، تو که میدونی داداش بزرگه همیشه کنارته ، ما برادران هایتانی هستیم و هیچوقت همو ترک نمیکنیم ، بهت قول میدم"ران لبخند همیشگیش رو زد و با علاقه به چشم های برادر کوچکش نگاه کرد"ریندو: قول دادیا"لبخند زد ولی هنوز گونه هاش سرخ بود"ران: قول میدم"لبخند زد و با علاقه برادرش رو تماشا میکرد
ریندو موهای نرم و خوش بوی زیبایی داشت ، موهاش نسبتا بلند بودند ، ریشه ی موهاش مشکی بود ولی هرچه جلو میرفت به رنگ بنفش نزدیک تر میشد*مثل عکس* ، بوی تنش از هر عطری خوش بو تر بود ، چشم های زیبا ای با مخلوط رنگ سبز و ابی داشت و هیکلی عضلانی و فوق العاده زیبا با نیمه تتوی روی بدنش ، سینه های برجسته و زیبایی داشت و تو لباس پلیس خیلی جذاب تر میشد "ریندو: ولی ران تو قول دادی"اشک از چشم هاش سرازیر شد و با یاد برادرش گریه کرد ، پسر کوچولو دلش میخواست باز هم اون لبخند رو ببینه
شیپش کی باشه ؟
- ۸.۸k
- ۰۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط