part
part⁶
در اتاق کنفرانس تاریک و ساکتِ زیرزمین ساختمان مافیا، صدای قدمهای جئون، تنها چیزی بود که توی فضا میپیچید.
روی میز، یه فایل باز بود.
عکسهای لوکاس.
برگههایی که همهچی رو دربارهش توضیح میدادن.
جئون اما به هیچکدوم نگاه نمیکرد.
فقط خیره شده بود به یه نقطه.
یه تصویر ثابت تو ذهنش میچرخید:
چشمای ا.ت... وقتی گفت: «تو نباید اینجا باشی.»
لبهاش رو محکم روی هم فشار داد.
بعد با لحن آرومی گفت:
«وقتی یه زن بهت میگه نرو... یعنی بیشتر از هر وقتی بهت نیاز داره.
ولی ا.ت فرق داشت. اون... واقعاً نمیخواست که بمونم.»
محافظش وارد شد:
«رئیس، یه بسته براتون رسیده. روش اسم ا.ت نوشته شده.»
جئون بهسرعت برگشت. چشمهاش برق زدن.
«از کجا؟ کی آورده؟»
– «ناشناس. گذاشتن پشت در.»
جئون پاکت رو گرفت. آروم بازش کرد.
یه نامهی کوتاه بود.
خطا.ت... همون خطی که جئون باهاش نفس میکشید.
> "بهترین کاری که برای من میتونی بکنی، اینه که منو فراموش کنی.
دنیای تو با من هممسیر نیست.
لطفاً دیگه دنبالم نیا.
– ا.ت"
چشمهاش دو بار پلک زدن...
یه لحظه، فقط یه لحظه، انگار دنیا ایستاد.
بعد... لبخند تلخی زد.
لبخندی که تهش، زهر داشت.
«دیر گفتی عزیزم... خیلی دیر.
تو بخوای یا نه، من دنبالتم.
چون کسی که دلمو برده، نمیذارم فراموشم کنه.»
در اتاق کنفرانس تاریک و ساکتِ زیرزمین ساختمان مافیا، صدای قدمهای جئون، تنها چیزی بود که توی فضا میپیچید.
روی میز، یه فایل باز بود.
عکسهای لوکاس.
برگههایی که همهچی رو دربارهش توضیح میدادن.
جئون اما به هیچکدوم نگاه نمیکرد.
فقط خیره شده بود به یه نقطه.
یه تصویر ثابت تو ذهنش میچرخید:
چشمای ا.ت... وقتی گفت: «تو نباید اینجا باشی.»
لبهاش رو محکم روی هم فشار داد.
بعد با لحن آرومی گفت:
«وقتی یه زن بهت میگه نرو... یعنی بیشتر از هر وقتی بهت نیاز داره.
ولی ا.ت فرق داشت. اون... واقعاً نمیخواست که بمونم.»
محافظش وارد شد:
«رئیس، یه بسته براتون رسیده. روش اسم ا.ت نوشته شده.»
جئون بهسرعت برگشت. چشمهاش برق زدن.
«از کجا؟ کی آورده؟»
– «ناشناس. گذاشتن پشت در.»
جئون پاکت رو گرفت. آروم بازش کرد.
یه نامهی کوتاه بود.
خطا.ت... همون خطی که جئون باهاش نفس میکشید.
> "بهترین کاری که برای من میتونی بکنی، اینه که منو فراموش کنی.
دنیای تو با من هممسیر نیست.
لطفاً دیگه دنبالم نیا.
– ا.ت"
چشمهاش دو بار پلک زدن...
یه لحظه، فقط یه لحظه، انگار دنیا ایستاد.
بعد... لبخند تلخی زد.
لبخندی که تهش، زهر داشت.
«دیر گفتی عزیزم... خیلی دیر.
تو بخوای یا نه، من دنبالتم.
چون کسی که دلمو برده، نمیذارم فراموشم کنه.»
- ۶.۳k
- ۲۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط